همه ما به عشق محتاجیم

همه ما به عشق محتاجیم

 

عشق به اندازه خوردن و آشامیدن بخشی از سرشت انسان است.

 

گاهی در تنهایی صحنه ای زیبا می بینیم بدون لذتی ؛ زیبا نیست وقتی کسی نیست با ما

 

باید از خود بپرسیم چند بار کسی از ما عشق خواسته است و ما روی برگردانیده ایم؟

چند بار تا کنون هراسیده ایم برای نزدیکی به کسی که دوستش داشته ایم؟

 

از تنهایی احتراز کن. تنهایی همچون اعتیاد به خطرناک ترین مخدر است.

اگر دیگر غروب برایت معنایی ندارد فروتنی پیشه ساز و درپی عشق برو.

و بدان هرچه بخشنده تر باشی بیشتر بهره مند خواهی شد.

 

 

جرج برنارد شاو (نویسنده) : با این سنگ چه می خواهی بکنی؟

 

اپشتاین (مجسمه ساز): نمی دانم. دارم در موردش فکر می کنم

 

شاو : یعنی تو برای الهام هایت نقشه می کشی؟فکر نمی کنی هنرمند باید آزاد باشد؟

 

اپشتاین : عقیده تو وقتی به درد می خورد که همه کار هنرمند پس از تغییر نظر مچاله کردن یک کاغذ پنج گرمی باشد. وقتی با چهار تن سنگ طرفی جور دیگری باید فکر کنی.

 

هر کسی بهترین راه انجام کارش را می داند. فقط کسی که با کار روبرو می شود می داند چه مسائلی در پیش است

 

 

زندگی من

 

 هماره

 

سخاوت زندگی

 

بسی بیش از لیاقت من بوده است

 

افزون تر از آنچه هستم

 

سهمم داده است

 

بیش از آنچه سودمند باشم

 

سودم داده است

 

این ِِِ زندگی من است

 

 

او

 

به تمامی

 

در وجود من می زید

 

فرمانروا اوست

 

و سیطره او بسیار افزون تر من است

 

او به وسعت آفریده هایش می زید

 

به شکوه زیبایی

 

به ژرفای اندیشه.

 

 

 

دست او

 

همراه نسیم

 

برگ برگ هر روییده را می سوید

 

بالش را

 

بر سر

 

همه مخلوقات می گستراند.

 

 

هر قطره

 

به اذن او

 

به سوی حور پرواز می کند

 

 

هر حبه

 

به رخصت او

 

سر به افلاک می ساید

 

 

هر آفرینش تازه ای

 

پیامی از سوی اوست:

 

"هنوز به تو می نگرم

 

به تو امیدوارم"

 

 

او در لحظه لحظه زمان جاریست

 

همراه تک تک نفس های توست

 

آگاه از شمار ضربان قلب توست

 

او با توست

 

 

لختی رها کن

 

دمی فرو بگذار

 

اندکی بیاندیش

 

در ژرفای وجودت

 

در بطن رویا و باورت

 

او را می یابی

 

می بینی که در پی توست

 

و به قدر وجودت

 

تو را لبریز می کند

 

و به سعی حضورت

 

قریب می شوی

 

 

آری

 

او از پس همه فاصله هایت

 

هنوز به تو لبخند می زند

 

تو را باور دارد.

 

تو راهی نداری

 

ولی

 

راه او مسدود شدنی نیست

 

تنها سد این مسیر

 

تویی

 

اگر از خود عبور کنی

 

خودخواهی مشمئز کننده را رها کنی

 

به سوی او عروج می کنی

 

 

راه هموار است

 

پای راهوار است

 

و منزل تو را فریاد می زند

 

هرچه بیشتر فروبگذاری ضمیمه های خودخواهیت را

 

رهایی سبک تر می شود

 

او نزدیک تر می شود

 

نزدیک تر از نزدیک ترین.

 

 

اگر بدانی

 

 

او

 

همیشه می در خشد

 

هر چند

 

تو چشم بسته باشی

حیات

این جمله از پابلو پیکاسو است :

«خداوند هنرمند است. او زرافه و فیل و مورچه را ساخت و واقعا هرگز به دنبال شیوه ای نرفت ـ او هرچه می خواست کرد »

 

وقتی راهی را شروع می کنیم ترس بزرگی ما را دربرمی گیرد ؛ باید درست انجام دهی چون ما فقط یک عمر برای زیستن داریم.

 

 چه کسی استاندارد باید درست باشد  را وضع کرد؟ خداوند زرافه و فیل و مورچه را خلق کرد ما چرا به دنبال استاندارد برویم؟؟؟

استاندارد فقط به این درد می خورد که به ما بگوید دیگرانحقایق خود را چگونه تعریف می کنند

 

« برای خوب زندگی کردن فقط خودمان می دانیم چه شیوه ای را برگزینیم.»

 

همیشه سعی نکن منطقی باشی.

سنت پل : خرد جهان به چشم خداوند سفاهتی بیش نیست.

منطقی بودن یعنی همیشه دلواپس ست بودن لباس هایت باشی. یعنی فردا همان عقاید امروز را داشته باشی.

اگر باعث زیان دیگری نمی شوی هرازگاهی عقایدت را عوض کن.

این حق توست.مهم نیست دیگران چگونه فکر می کنند هر کاری هم بکنی آنها خیالاتی به هم می بافند.

 

« لذت شگفت زده کردن خودت را کشف کن »

همه حیات را بزی