جستجو

 

گردشی در سرسرای وجود

به دنبال سرزمین جود

طفلی گریان از پس فراق

مردکی خندان پراز میل و اشتیاق

 

از دستان طفل نور می پاشد

از چهره مرد هوس شیهه می کشد

در میدان حضور مرد می خرامد

در چاله قصور کودک دعا می خواند

 

کودک پای می فشارد

به من نظر می کند

مرا می خواند

شعله می افکند

 

مردک فرمان می دهد

رنگ می طلبد

به هوس میل می کند

به لذت می افکند

روی می راند

 

رود به سوی دریا شدن جاری است

دانه هوای ریشه شدن درسر دارد

هوای گرم روبه تعالی جریان می یابد

و روح در جستجوی او است

مهم نیست چقدر طول بکشد

مهم رسیدن است

روح به او نظر دارد

رسیدن انگاره اوست

 

هرگز راهش را گم نمی کند

همانگونه که آب به بالای کوه جاری نمی شود

او در جستجو است

به دنبال کشف اوست

چو قطره ای که از پس باران سحرگاهی بر برگ گلی برجای مانده است

هوای جمع شدن درسر دارد

منتظر لحظه طلوع می ماند

شعر عروج می خواند.

نیاز

 

همه ما به عشق محتاجیم

 

عشق به اندازه خوردن و آشامیدن بخشی از سرشت انسان است.

 

گاهی در تنهایی صحنه ای زیبا می بینیم بدون لذتی ؛ زیبا نیست وقتی کسی نیست..

 

باید از خود بپرسیم چند بار کسی از ما عشق خواسته است و ما روی برگردانیده ایم؟

چند بار تا کنون هراسیده ایم برای نزدیکی به کسی که دوستش داشته ایم؟

 

از تنهایی احتراز کن. تنهایی همچون اعتیاد به خطرناک ترین مخدر است.

اگر دیگر غروب برایت معنایی ندارد 

اگر خسته ای از بودن 

 فروتنی پیشه ساز و درپی عشق برو.

و بدان هرچه بخشنده تر باشی بیشتر بهره مند خواهی شد. ...

 

 

اگر هنوز زنده ایم

 

 

شاید

 

 

شاید

 

 دلیلش این است که

 

 

 به جایی که باید

  

 نرسیده ایم    

 

و

 

 

 

به مرگ فکر می کنم

 

 

چون

 

 

هنوز زند ه ام! 

 

لحظاتی هستند که از مبارزه پرهیز می کنیم 

 ...خرد را بهانه می آوریم

 نمی خواهم خود را درگیر یک نزاع کنم

بدترین جمله این است : همه همین طور هستند.