جستجو

 

گردشی در سرسرای وجود

به دنبال سرزمین جود

طفلی گریان از پس فراق

مردکی خندان پراز میل و اشتیاق

 

از دستان طفل نور می پاشد

از چهره مرد هوس شیهه می کشد

در میدان حضور مرد می خرامد

در چاله قصور کودک دعا می خواند

 

کودک پای می فشارد

به من نظر می کند

مرا می خواند

شعله می افکند

 

مردک فرمان می دهد

رنگ می طلبد

به هوس میل می کند

به لذت می افکند

روی می راند

 

رود به سوی دریا شدن جاری است

دانه هوای ریشه شدن درسر دارد

هوای گرم روبه تعالی جریان می یابد

و روح در جستجوی خداوند است

مهم نیست چقدر طول بکشد

مهم رسیدن است

روح به او نظر دارد

رسیدن انگاره اوست

 

هرگز راهش را گم نمی کند

همانگونه که آب به بالای کوه جاری نمی شود

او در جستجو است

به دنبال کشف اوست

چو قطره ای که از پس باران سحرگاهی بر برگ گلی برجای مانده است

هوای جمع شدن درسر دارد

منتظر لحظه طلوع می ماند

شعر عروج می خواند.

همه

اگر هنوز زنده ایم

 

 

شاید

 

 

شاید

 

 دلیلش این است که

 

 

به جایی که باید

 

 نرسیده ایم  

 

و

 

 

 

به مرگ فکر می کنم

 

 

چون

 

 

هنوز زنده ام۰

 

 

لحظاتی هستند که از مبارزه پرهیز می کنیم

خرد را بهانه می آوریم

گاهی بی عدالتی را در چند قدمی مان می بینیم و خاموش می مانیم

 : نمی خواهم خود را درگیر یک نزاع کنم

بهانه.

بدترین جمله این است : همه همین طور هستند.

 

دریا ( ۳ )

 

چه مایه نوای دریا به آوای نفس کشیدن ما شبیه است

 

می آید

 

و باز می گردد

 

گوش کن

 

نفس بکش

 

موجی آمد!!!

 

 

 

صدای هن هن زمین به گوش می رسد

 

انگار زمین هم خسته شده از این همه جدایی

 

خدا کند که بیایی

 

زمین به آسمان می نگرد

 

طلب بلندی می کند

 

و آسمان آبی تر از همیشه به زمین لبخند می زند

 

گاه که زمین فرستاده ای به آسمان می فرستد

 

 آسمان مغرورانه فرستاده را باز می گرداند

 

و زمین گل آلوده می شود

 

تا شاید به مدد حور به سوی آسمان پرواز کند

 

ولی تنها قطره ها با حور پیمان بسته اند

 

و خاک باز هم جا می ماند

 

انگار عشق زمین به آسمان با جدایی پیوند خورده

 

و آب حائل این پیوند جاوید است.

 

 

 

اگر خوب نگاه کنی

 

در انتهای جهان

 

آسمان

 

و

 

آب

 

و

 

خاک

 

به هم رسیده اند

 

در انتهای افق

 

در انتهای جهان

 

در کران بی کرانه تو