پاییز ۱

پاییز من    

نزدیک می شود  

برگ برگ.  

 

رویاها آرزوها  

بر بستر حقیقت دفن می شوند  

یکی یکی.   

 

 

رنگینه ها با زوزه باد  

بر خاک می افتند  

دانه دانه.  

 

برگ هایی که در رویای خورشید تن می سوختند  

به شوق رهایی  

 

متهورانه در فضا می رقصند  

به پرواز در می آیند  

ولی  

به خاک می پیوندند.   

 

 

شاخه ها  

بار ریخته  

سبک 

 

سر بر می افرازند  

لخت  

و آماده خم شدن  

با شکوه سرمای سفید.   

 

حتی آنکه بی بار بود  

و تواضع نمی شناخت  

می داند  

 

از خمیدن ناگزیر است!   

 

 

زمان تو را می ساید  

و فراز تو را فرو می آرد  

فرو  

فروتر  

تا که دیگر فراز نیست  

همه چیز به یکی شدن می انجامد 

 

به اجتماع  

همه چیز با زمان پیوند می خورد  

در دورنما دیگر تمایزی نیست  

پیوند با روزگار  

همراه فاصله شدن است. 

 

 

 

 فاصله؟؟؟!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:46

سلام
یشنهاد میکنم کمی منسجم تر بنویسی
لازم نیست از واژه های سخت و پیچیده استفاده کنی
کمی قابل فهم و ملموس تر بنویسی بهتر هم میشه.حس شعری داری ولی انسجامشو نداری
البته نظر من فقط در حد نظر یه تازه کار مبتدیه که خودشم کلی مشکل داره تو شعراش.
یه شعرو میتونی چند بار ویرایش کنی از ویرایش نترس!
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد