نبرد طبیعت

انسان بخشی از طبیعت است.

 

هر سال عناصر طبیعت به هم اعلام جنگ می کنند هم امروز پاییز به نبرد تابستان رفته است و این نیز چون نبرد میان آدمیان ویرانگر است.

 

ما هم باید این فرایند را از سر بگذرانیم و در بسیاری از موارد باید برای چیزی که خوب نمی شناسیم بمیریم.

 

شعور یک گیاه در وسط زمستان از تابستان گذشته نمی آید از بهاری می آید که فرا می رسد.

 

گیاه به روزهای رفته نمی اندیشد به روزهایی می اندیشد که می آید.

 

اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد چرا ما باور نکنیم روزی خواهیم توانست به هر آنچه می خواهیم دست یابیم؟

 

به راستی اگر زمستان بگوید : بهار در وجود من است دیگر چه کسی زمستان را باور می کند؟

 

«« اساس این متن از یکی از کتاب هایی که خواندم»»

شب عشق

امشب شب عشق است

 

تنها عشق

 

و نه هیچ چیز دیگر

 

معشوق خود فراخوانده است

 

راه را آذین بسته است

 

و زمان را به شکوه سال نآمده نگاه داشته

 

در انتظار.

 

عشق

 

معشوق من در گشوده

 

سلام می کند

 

پیش از من

 

به ناز و لبخند

 

سلام می کند.

 

 

گر به همه دی

 

به فراموشی بودی

 

به دیگری پیوستی

 

هم امشب

 

شب وصال است

 

هم امشب

 

شب بوسه است

 

هم امشب

 

شب بیداری است

 

هم امشب .

 

شب اشک است

 

آری

 

اشک

 

 

شور

 

و

 

شرمنده

 

کاش به اندازه اش عاشق بودم

 

کاش عاشق بودم

 

کاش عاشق بودم

 

چشم بر من دارد

 

همه وقت

 

کاش بر او چشم داشتم

 

گاهی به تمامی

 

به عشق مرا خواسته است

 

کاش عاشق باشم.

 

 

خدای من

 

چه می توان گفت؟

 

 

دوستت دارم به تمامی

 

جز عشق چیز دیگری هست؟

 

 

جز تو جستجوی نیست

 

دوستت دارم به تمامی

 

آری

 

دوستت دارم به تمامی

 

در آرزوی لبخنده توام

 

هم امشب

 

کاش عاشق باشم

 

الله نورالسموات والارض

و حال

 

 در ژرفای وجودم

 

در اعماق چشمانم

 

و در انتهای هر لبخندم

 

می توان

 

 حضورش را دید

 

نوایش را شنید

 

او در من است

 

آری

 

او در من جای دارد.

 

 

هر گاه آدمی

 

آنی

 

به دمی

 

تامل کند

 

او پدیدار می شود

 

او منتظر توست

 

آرزومند اشتیاق توست

 

طلب تو

 

اشک  تو

 

می ناب اوست

 

دل شکسته ماوای اوست

 

هرچه طلب می کنی

 

در اختیار اوست

 

او منتظر توست

 

طلب او

 

اشتیاق توست

 

و تمامی رویای تو

 

از پس همه خواسته های پیدا و نهانت

 

در  دریافتن اوست.

 

 

قطره گر در ژرفای اقیانوس گم شود

 

با تلاطم موج ها

 

 با هزاران همگن دیگر پیوند یابد

 

با خرده شرری

 

به تمامی طلب می شود

 

تنها حور را خواستار می شود

 

نور همه آرزوی قطره است

 

تلولو حور

 

و بازی نور را

 

در هر لحظه

 

می توان

 

در دل قطره دید.

 

« الله نورالسموات والارض »