امروز

امروز برای دست زدن به کاری غیر عادی روز خوبی است.

می توانیم  با دیگری همراه شویم  پا به پا

به چشمان غریبه ای خیره شویم و  ازهر آنچه دلمان می گوید سخن بگوییم

بوسه را لبخندی سازیم و بر روی همه تقدیم کنیم.

 

امروز می توانیم برای خاطره تلخی که هنوز قلبمان را می خراشد اشک بریزیم

می توانیم گوشی را برداریم و با کسی تماس بگیریم که عهد کرده بودیم هرگز با او صحبت نکنیم همانی که دوست داریم روزی پیامی از او دریافت کنیم.

امروز می تواند روزی متفاوت باشد

امروز هر خطایی پذیرفته و بخشوده است! ؟

امروز روزی است برای لذت بردن از زندگی.

 

از تمام موهبت هایی که خداوند امروز به تو ارزانی داشته است بهره مند شو.

موهبت ها را نمی توان ذخیره کرد هیچ خزانه ای برای روز مبادا وجود ندارد.

 اگر از آنها بهره نگیری برای همیشه از بین می روند.

 

خداوند می داند گر به زندگی ما پا گذارد هنرمندان خلاقی می شویم

یک روز به ما گل می دهد که تندیس بسازیم

روز دیگر قلم مو و بوم می دهد.

ما هرگز قلم مو را روی گل و گل را روی بوم به کار نمی بریم.

 

هر روز معجزه خاص خود را دارد.

موهبت های امروز را بپذیریم و به کار بندیم.

فردا موهبت های دیگری در انتظارمان خواهد بود. 

 

 

« روزت را دریاب 

 

با آن مدارا کن 

 

این روز از آن توست 

 

بیست و چهار ساعت کامل 

 

به قدر کفایت فرصت هست که روزی بزرگ شود  

 

مگذار هم در پگاه فروپژمرد »* 

 

 

*« مارگوت بیگل »

 

 

مادربزرگ

 

گل داد شاخ آلبالو در کوچه حیاط 

 

آفتاب خندید بر سردی فضا 

 

مادرم خواب دید روشنی را 

  

پیامی آمد از ورای روزها!!! 

 

 

 

 

مادربزرگ سپیدی و شیرینی عیدی می دهد مرا 

  

سلام مادربزرگ 

 

سلام 

 

دوریم را ببخش 

 

در سرآغازی دوباره دمی به یادت زمزمه کردم 

 

و شما  

 

صبح سرد مرا دوباره پر از حس گرم شور و التهاب کردید 

 

سلام 

 

در جهانی که جز خیر و حق نیست 

 

مرا در یاد دارید 

 

شاباش 

 

آرزو می کردم 

 

که هنوز باشم در نظرتان  

و حال آرزو می کنم 

 

ای کاش هنوز باشم در دعایتان 

 

  

 

انگار طمع و خواستن بازدم هر آدم است 

 

میل نفسی دیگر و بهتر 

 

دمی شادتر 

 

آرزویی محال تر و خواستنی تر   

و گره هایی ژرف تر 

  

در تن و جان   

  

 

مادر بزرگ؛ 

 

روزهای پرهیاهوی حضور 

 

نفسی تنگ بر سینه 

 

 لبی خندان بر چهره 

  

و دانه ای گلگون بر گونه 

 

من می دوم و تو در پی ام 

 

بازی های شلوغ کودکانه 

 

مادربزرگ؛ 

 

زنده و جاودانه   

 

 

سلام 

 

عیدتان مبارک 

 

سلام 

 

من عیدی خواستم 

 

و اگر عید باشد!!! 

 

عیدی می دهم همه را 

 

که خورشید 

 

شاخ آلبالو 

 

و مادربزرگ  

 

عیدی دادند مرا  

  

 

می خندم 

 

امروز عید است 

 

مادربزرگ آمده است 

 

خورشید خندیده است 

 

شاخ آلبالو به گل نشسته است 

 

سلام 

 

سلام 

 

سلام 

 

عیدتان مبارک 

 

فرخخنده باد روزهایتان در موسم بهار 

 

پرخنده باد کلامتان در زرافشانی خورشید 

 

سلام 

 

عیدتان مبارک 

 

گر برآن سریم که تازه شویم 

 

   از نو بسازیم 

 

        به استقبال ویرانگی دوش باید رفت.

 

 

             پیش از هر بهاری زمستانی است و پس آن نیز. 

 

 

          « باید از نو به دنیا آمد »  عیسی مسیح 

 

 

      گر امروز نخستین روز زندگیت بود چه می کردی؟؟؟

 

         و

   

  چون روزی باید بمیریم اینک چه باید کرد؟؟؟  

 

 

کاش بهترین ایده ها و افکارمان برای عمل  همیشه متعلق به آینده نبود  

 

دل هایمان بسی بیش از خودمان خوب هستند

 

کاش لااقل به اندازه دل خودمان خوب باشیم.