ریشه گلی است که شهرت را خوار می شمارد

راه؛

 

  تاریک

 

 

منزل؛

 

  بی نشان

 

 

دل؛

 

  ملول

 

 

قافله را جان به لب آمده

 

امید خلق سراب گشته

 

 

 

خطوط جاده

 

 بی انتها

 

  به تاریکی می گرایند

 

تنها سهم ما از یار سیاهی زلفست

 

تاریکی را برایمان به ارمغان آورده

 

پرپیچ و خم و تار

 

دراز

 

اسیر دست باد

 

. 

 

 

 

«ازپای فتاده ام»  

 

 

 

* السلام علیک یا رسول ا...   

** السلام علیک یا علی بن موسی الرضا  

 

*** خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی   

پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت  

 خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است 

 

 چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است 

  « دکتر علی شریعتی »

ای کاش ...

مانده ام

تنها

بی هم شانه ای

در دو راهی تردید

کوچه انتظار

مانده ام.

 

تپش تنم از پی تو می خواند

سنگینی سرم هوای خالی شدن دارد

قدمی دیگر

تصمیمی دوباره

می مانم

می مانم.

می آیی؟

اگر آمدی

اگر من نبودم

به آن شن زیر پامانده

تورا به خدا بگو

بگو

که آمدی.

هر زمان قطره ای دیدی

به روی گونه ای

یا روی سبزه ای

آویخته بر مژه ای

برگ گلی

به آسمان نگاه کن

و نقش دو چشمان مرا

در بین ابرها جستجو کن

وقتی باران می بارد

موعد فرا رسیدن قرار ماست.

به آسمان نگاه کن

قطره ای به سوی تو می آید

گونه تو را لمس می کند

بر لبانت بوسه می زند

به آسمان نگاه کن.

مانده ام

هنوز

به شن ها خیره می شوم

به آسمان نگاه می کنم

ای کاش باران ببارد

ای کاش باران ببارد

ای کاش... 

 

 

 

 

.