انسان

نیچه : این بخشی از طبیعت انسان است که همواره خطا کند.

 

«« ای آدم با همسرت در بهشت سکونت کن و از نعمت های آن بهرمند شو اما نزدیک این درخت نشوید .... »» ( بقره ۳۵ )

 

« ترس از خطا کردن ما را در قلعه میانحالی زندانی می کند. اگر قادر به فائق آمدن بر این ترس باشیم گامی مهم در راه آزادی خویش برداشته ایم»

 

 

یک حکایت قدیمی پرویی داستان شهری را نقل می کند که همه در آن شاد می زیستند. به جز حاکم که غمگین بود. به این دلیل که چیزی نبود که بر آن حکومت کند.

زندان خالی بود و هیچ وقت از دادگاه استفاده نشده بود و گفته انسان بیش از هر کاغذی ارزش داشت.

 

روزی حاکم دستور داد وسط میدان شهر اتاقکی بسازند. یک هفته صدای چکش و اره به گوش می رسید. در پایان هفته اتاقک رونمایی شد. آن جا چوبه داری برپا شده بود.

 

مردم از یکدیگر می پرسیدند چوبه دار برای چه؟؟؟

آنان با ترس و وحشت برای رفع اختلافات خود به دادگاه رفتند. به دیوان انشا رفتند تا مدارکی را ثبت کنند و از ترس قانون شروع کردند به توجه کردن به حاکم.

 این افسانه می گوید که چوبه دار هرگز مورد استفاده قرار نگرفت

اما حضورش همه چیز را عوض کرد.!!!

چالش آدم

« ستایش برای خداوندی که آسمان ها و زمین را آفرید و ظلمت و نور را پدید آورد و ....»*

سپاس برای آفرینش ظلمت؟؟؟

آری

سپاس به سبب وجود ابلیس؟؟؟

آری

آدمی به اختیار آفریده شده است.

«‌ ملائکه   :  عقل بدون شهوت

انسان  :  عقل همراه شهوت

حیوانات  :  شهوت بدون عقل »**

تنها آدمی است که بر مدار ثابتی نمی زید

 می تواند کالانعام بل هم اضل باشد

 یا به سفر معراج برود که  جان و بال فرشتگان بسوزاند.

شاید قصه آفرینش آدمی به سان  پدری باشد که پسر بچه اش را به میدان بازی رها می کند

 شاید ضربه ای نیز به پشت او می زند و می گوید: برو ببینم  چکار می کنی؟؟؟

و تا پایان بازی تنها به نظاره می نشیند .

پایان که آمد  دلجویی می کند از فرزند  و او را از زخم  و گرد میدان می رهاند

در آغوشش می گیرد....

آری

ملائکه سجده ام نموده اند و حیوانات بهر من آفریده شده اند

آنها بخشی از میدان بازی من هستند

سختی؟؟؟  چیست؟؟؟

غم؟؟؟  کدام؟؟؟

کودک به میدان بازی بسیار می افتد و گرد و زخم می نشیند بر پای او

ولی به همان سرعت افتادنش باز به پا می ایستد.

به گریه می نشیند و به همان سرعت فریاد خنده اش میدان را پر میسازد

دل آرام دار

او به نظاره من و توست

« اگر به جای تو بودم بر جذر و مد دریا گناهی نمی گرفتم

چرا که کشتی بر فراز آب است و ناخدا چیره دست

در این میان تنها معده من و توست که اندکی تعادل خود را از کف داده است»

* آیه 1 سوره مبارکه بقره

** روایتی از حضرت علی ( ع )

ساده

 

چه ساده از کنار هم می گذریم

 

چه بیهوده به هم نگاه می کنیم

 

ساکن و سرد و خالی

 

لبخند می زنیم

 

 

کودکی می بینیم

 

کنار پیاده رو مشق می فروشد

 

می گذریم.

 

 

پیری سه پا

 

به سختی می ایستد

 

می نشینیم.

 

آدمی عریان شده

 

دوستی می طلبد

 

رها می کنیم.

 

 

دوستی مسخ شده  غمگین

 

از پی هم دلی

 

ما به بازی...

 

 

چه ساده از کنار هم می گذریم

 

بی ثمر چشم هایمان را باز می گذاریم!!!

 

گذر می کنیم

از روی دیده هامان

 

خاموش می کنیم

تامل و احساساتمان

و رها می کنیم انسان را

گذر می کنیم

حتی نگاه نمی کنیم

فرار می کنیم.

 

ساده از کنار هم می گذریم

 

بیهوده به هم نگاه می کنیم

 

بی ثمر چشم هایمان را باز می گذاریم!!!

 

فسرده و سرد لبخند می زنیم

 

سخت آسان نفس می کشیم

 

بسی ارزان می زییم

 

سبک

 

خالی

.

.

 

فردا؟؟؟