-
زمستان تمام
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 12:42
این زندگی را نمی خواهم از بلندای قامتم موری بالا می رود بر فراز من مرغ سیاه آشیان نموده است از گرمی اجاق من روزگار به سر می آرود و از انبار کشت من به یغما می برد و دیگر انگار قرار نیست هیچ بذری به جوانه بنشیند پرتوی بر چهره ای روشن بتابد زندگی رنگ باخته است همه چیز تمام است این را نمی خواهم. تمام امیدها همه ای کاش ها...
-
این زندگی را نمی خواهم(۳) ـزمستان
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 18:08
زراعت در این فصل کاشتن درد است بغض کردن با تگرگ است مردن با ریزش برف است. سقف می چکد بستر خیس است و شب سرد صدای زوزه ای به گوش می رسد باد وحشیانه می وزد اینجا همه می میرند. این زندگی را نمی خواهم مزرعه را آفت زده خورشید به سوگ نشسته سیاه مرغکان نیز انگار رفته اند دریافته اند اینجا دیگر چیزی نیست. مترسک را سرپا می کنم...
-
زمستان ( 2 )
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 16:46
امید به فردا پوچ است اگر هر روز زمستان است شاید باران ببارد شاید برف شاید گریستم و شاید در انزوا مردم مردم از دوری روشنایی مردم از درد بی سایه بودن مردم در نبود تو. بودن مرثیه تکرار شدن است نفسی از پی نفسی روزی پس از روزی هفته ای همراه هفته ای داس دلتنگی و تیغ غم حاصل لحظات را درو می کنند بذره ا پنهان در خاک به آفت ها...
-
این زندگی را نمی خواهم(۱) ـزمستان
شنبه 18 آذرماه سال 1391 19:33
اینجا همه چیز مرده است اینجا دنیا رنگ باخته است بهار در بوران زمستان گم شده است کسی بذری نمی پاشد جوانه ای نمی خندد همه شررها سردند همه شعر ها دلتنگند خطابی نیست مگر آوای سقوط برف دانه ها و مخدوش شدن زیر پا. هنگامی که در دل شوری نیست بهاری نیست راز لبخندی نیست گرمی دستی با دستت نیست دیگر تپش دلی با نگاهی نیست زمستان...
-
باران
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 19:42
باران سرسپردگی پیروزی غرور آسودگی... به آسمان می نگرم قطره ای به سویم چشم می بندم گونه ام را لمس می کند لبانم را چشمانم می لرزم گونه ام را لمس می کند لبانم را از پی هم دانه دانه. فضا پراست از آوای بارش قطره ها غرش آسمان هجوم دانه ها آوازه خوانی قطره ها رقصیدن برگ ها گردش شور شرر حور موعد قرار به سر می آید انتظار؟...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 12:25
راهی شناخته شده را دوباره پیمودن نشانه های پاک شده را؛ خویش را مرور کردن بازشنیدن لغاتی که زمانی بیان شده اند همچنان ایستادن درجاییکه زمانی همه چیز متوقف شده است دلتنگی را تحمل کردن.. تا درد دوری پناه نشود!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مهرماه سال 1391 17:01
یک حکایت قدیمی پرویی داستان شهری را نقل می کند که همه در آن شاد می زیستند. به جز حاکم که غمگین بود. به این دلیل که چیزی نبود که بر آن حکومت کند. زندان خالی بود و هیچ وقت از دادگاه استفاده نشده بود و گفته انسان بیش از هر کاغذی ارزش داشت. روزی حاکم دستور داد وسط میدان شهر اتاقکی بسازند. یک هفته صدای چکش و اره به گوش می...
-
پاییز ((۳))
شنبه 15 مهرماه سال 1391 20:15
پاییز آسودگی است سکوت بر تواضع توانمندی است به رنگ گل ها شدن است بی خاری و رها شدن است آزادی. ای شاخ خشک هنوز بر جای با بهار سبز بگو: آنچه تو را شور می دهد آنچه تو را سبز می دارد از من است بگو که سکوت من از بسیاری نا گفته هاست. رازهای سربه مهر را یکی یکی به دست نسیم می دهم تا در محفل انس و پیوند با تو به آغاز برسند....
-
پاییز ۲
شنبه 8 مهرماه سال 1391 20:33
شاخه ها مانده بر جراحت برگ ها برجای مانده زخم بن برها درد می کشند. برگ ها مانده بر خاک جداافتاده ؛ تنها ضجه می زنند. بارانی نباریده است ابری چهره خورشید نپوشانیده است نگاهی از پس نگاهی رها نگردیده است بارانی نباریده است . پاییز من بیا بیا که دیگر تاب نزدیکی خورشید ندارم بیا که می خواهم آسوده بخوابم بیا که تنم نوازش...
-
پاییز ۱
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 14:04
پاییز من نزدیک می شود برگ برگ. رویاها آرزوها بر بستر حقیقت دفن می شوند یکی یکی. رنگینه ها با زوزه باد بر خاک می افتند دانه دانه. برگ هایی که در رویای خورشید تن می سوختند به شوق رهایی متهورانه در فضا می رقصند به پرواز در می آیند ولی به خاک می پیوندند. شاخه ها بار ریخته سبک سر بر می افرازند لخت و آماده خم شدن با شکوه...
-
پاییز؟؟؟ عشق؟؟؟
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 12:54
عشق به نور می ماند و عاشق به گیاه نور است که گیاه را می پروراند و پرفایده اش می سازد به خاطر نور است که درخت بالا می رود و رشد می کند و نور است که رخسار درخت را زرد و نحیف می سازد بار از درخت می ریزاند برگ هایش را دانه دانه بر خاک می کشد و او را عریان می سازد و رهایش می کند رها
-
راه
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 19:33
راه؛ تاریک منزل؛ بی نشان دل؛ ملول قافله را جان به لب آمده امید خلق تباه گشته خطوط جاده بی انتها به تاریکی می گرایند تنها سهم ما از یار سیاهی زلفست تاریکی را برایمان به ارمغان آورده پرپیچ و خم و تار دراز... اسیر دست باد... .
-
چالش آدم
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 19:32
« ستایش برای خداوندی که آسمان ها و زمین را آفرید و ظلمت و نور را پدید آورد و ....»* سپاس برای آفرینش ظلمت؟؟؟ آری سپاس به سبب وجود ابلیس؟؟؟ آری آدمی به اختیار آفریده شده است... « ملائکه : عقل بدون شهوت انسان : عقل همراه شهوت حیوانات : شهوت بدون عقل »** تنها آدمی است که بر مدار ثابتی نمی زید می تواند کالانعام بل هم اضل...
-
آزادی؟!
شنبه 28 مردادماه سال 1391 17:16
نیچه : این بخشی از طبیعت انسان است که همواره خطا کند. «« ای آدم با همسرت در بهشت سکونت کن و از نعمت های آن بهرمند شو اما نزدیک این درخت نشوید .... »» ( بقره ۳۵ ) « ترس از خطا کردن ما را در قلعه میانحالی زندانی می کند. اگر قادر به فائق آمدن بر این ترس باشیم گامی مهم در راه آزادی خویش برداشته ایم» باید با گلبرگ هایی همه...
-
رمضان؟
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 11:45
هرگز آرزو مکن خداوند را در جایی جز همه جا و در وقتی جز همیشه ببینی! خدا را داشتن دیدن اوست تنها خداست که نمی توان به انتظارش ماند!! در انتظار خداوند به سر بردن یعنی درنیافتن اینکه خداوند در توست انا الحق؟!!!
-
غیر لبخند کفر است
شنبه 14 مردادماه سال 1391 12:43
تیک تاک قلبم را می شنوم ۰ ۰ پرنده کوچک غریبانه می خواند گاه گاهی یک آواز غم آلود تکراری ۰ ۰ چو اینک ۰ ۰ نمی گویمت چه!!! نگاه گفت : غمش را چشم گفت : سکوتش را دلواپسی فردا یا امروز چه فرق می کند - جز آنچه زاده خود ماست چی می تواند در رسد؟؟؟- احمقانه است نمی گویمت چرا!!! نگاری اگر داری خدایی اگر داری اگر هست ... غیر...
-
اگر تو بودی ( ۲ )
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 13:09
تباهی خاکستر شعله بر دل سیاهی روشن تر اگر تو بودی گل بود و شادی و شور زیبایی خد ا نور لطف و نگاه و ذوق حسن و قرار و شوق زمان مال ما بود زمین بر پای ما بود قلم در دستم کلمات بر کاغذم و تو در باورم « تو در باورم» هستی به خدا هستی همیشه با منی اویی که نیست منم من. اویی که می درخشد ستاره ای است که گرچه دور است ولی در باور...
-
اگر تو بودی ( ۱ )
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 12:50
اگه تو بودی...... آکنده از آرزویی محال لبریز از حس سوزنده خواستن سرشار از دلشوره منتظر دیدار روی تو انتظار انتظار انتظار لب بسته چشم ها خسته دل پرپر زنان قدم ها نه به این نه به آن. انتظار انتظار انتظار فرو غلتیده در هراس پر از وسوسه نیاز دیوانگی فکر در گور دیوانگی در فاصله ای که به دوری ستاره ای دیگر است انگار آرزویی...
-
ای کاش باران ببارد
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 12:27
مانده ام تنها بی هم شانه ای در دو راهی تردید کوچه انتظار مانده ام. تپش تنم از پی تو می خواند سنگینی سرم هوای خالی شدن دارد قدمی دیگر تصمیمی دوباره می خواهم ببینمش می مانم می مانم. می آیی؟ اگر آمدی اگر من نبودم به آن شن زیر پامانده بگو تورا به خدا بگو بگو که آمدی. هر زمان قطره ای دیدی به روی گونه ای یا روی سبزه ای...
-
ساده
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 09:56
چه ساده از کنار هم می گذریم چه بیهوده به هم نگاه می کنیم ساکن و سرد و خالی لبخند می زنیم کودکی می بینیم کنار پیاده رو مشق می فروشد می گذریم. پیری سه پا به سختی می ایستد می نشینیم. آدمی عریان شده دوستی می طلبد رها می کنیم. دوستی مسخ شده غمگین از پی هم دلی ما به بازی... چه ساده از کنار هم می گذریم بی ثمر چشم هایمان را...
-
زندگی
شنبه 10 تیرماه سال 1391 22:01
به هر جا که بنگری گر بخواهی می توانی زندگی را ببینی در ردپای سیاه برجای مانده بر سپیدی برف کبکی هراسان ؛ دوان جوجه ها در پی اش گرگی شکم سیر لمیده روی تخته سنگی سیاه زوزه می کشد. بر موجی روی آب کودکی دستی زده بر آب کوسه ای درپی صید ماهی ماهی غوطه ور درپی بازی مردی تور می کشد کودکی می خندد ؛ فریاد می زند ماهی... ماهی......
-
بیدار شو!
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 11:51
پسرکی نشسته سر به گریبان فرو برده به امید فردای خویش چو برگی که به خورشید می نگرد در ره آرزوهای خویش گام نهاده وصال؟ ... سرخی؟ آری باد و باران؟ آری ریزش؟ آری مرگ؟ . مسافری سبکبار در رهی بی انتها پی نور می رود. جاده راست بالا و پست به انتها می رسد. مسافر خسته گم گشته از پی مقصد نرسیده به اندوه پناه می برد. مهتابی دل...
-
جستجو
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 23:14
گردشی در سرسرای وجود به دنبال سرزمین جود طفلی گریان از پس فراق مردکی خندان پراز میل و اشتیاق از دستان طفل نور می پاشد از چهره مرد هوس شیهه می کشد در میدان حضور مرد می خرامد در چاله قصور کودک دعا می خواند کودک پای می فشارد به من نظر می کند مرا می خواند شعله می افکند مردک فرمان می دهد رنگ می طلبد به هوس میل می کند به...
-
نیاز
جمعه 19 خردادماه سال 1391 00:00
همه ما به عشق محتاجیم عشق به اندازه خوردن و آشامیدن بخشی از سرشت انسان است. گاهی در تنهایی صحنه ای زیبا می بینیم بدون لذتی ؛ زیبا نیست وقتی کسی نیست.. باید از خود بپرسیم چند بار کسی از ما عشق خواسته است و ما روی برگردانیده ایم؟ چند بار تا کنون هراسیده ایم برای نزدیکی به کسی که دوستش داشته ایم؟ از تنهایی احتراز کن....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 21:07
اگر هنوز زنده ایم شاید شاید دلیلش این است که به جایی که باید نرسیده ایم و به مرگ فکر می کنم چون هنوز زند ه ام! لحظاتی هستند که از مبارزه پرهیز می کنیم ...خرد را بهانه می آوریم نمی خواهم خود را درگیر یک نزاع کنم بدترین جمله این است : همه همین طور هستند.
-
باران
شنبه 6 خردادماه سال 1391 22:25
باران سرسپردگی پیروزی غرور آسودگی. باران خرداد شگفت زدگی به آسمان می نگرم قطره ای به سویم چشم می بندم گونه ام را لمس می کند لبانم را چشمانم می لرزم گونه ام را لمس می کند لبانم را از پی هم دانه دانه. فضا پراست از آوای بارش قطره ها غرش آسمان هجوم دانه ها آوازه خوانی قطره ها رقصیدن برگ ها گردش شور شرر حور موعد قرار به سر...
-
مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۲ )
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 23:48
اوفتاد در خلاء وهم انگیز بستری پیدا شد پایانی مهیا شد انتها تصویر شد: رستاخیز شاعری ره یابی دانه ای پیدایش نسیمی عاقبت نیکی برای هر جزئی بازگشت سالکی به خانه ای رسیدن مسافری به کلبه ای رجعت زائری به مرجعی حکایت وهم انگیزی است اوفتادن گل جاری شدن اشک وانهادن سر شاعری رهاشدن قلبی عاقبت اجزاء رجعت را جشن می گیرند. اما...
-
مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۱ )
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 00:13
اوفتاد با قامتی خمیده منظری خموش بر خاک نشست ه گلبرگ ها جدا افتاده پرچم ها خشکیده گرده ها ریخته. رها شد اشکی ازپس نگاهی قطره ای به احتضار نشسته در بند مژه ای. شاعری خسته بر زانو نشسته سر وانهاده آه بر لب به زنجیر کشیده خیره بر سکوت انتظار می گرید . قلبی آوازه خوان سکوت شیشه ای را می شکند نگاهی عاشقانه مرهم ها را باز...
-
قصه ای کاش ها (۳)
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 23:35
کاش یکی از پشت صورتک گم می شد. یکی به راستی لبخندی تقدیم می کرد. یکی به حدس گمان می کرد: اشتباه از من است. یکی آنچه را داشت می دید نه آنچه دیگران دارند یا ندارد. کاش خداوندگار همین دم امر محتوم را فرمان می داد. کاش دلم صدایم می کرد: علی این از آن ماست!!! کاش آرزو پیدا نمی شد مگر قبل از برآورده شدن. کاش دعا خوانده نمی...
-
قصه ای کاش ها (۲)
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 23:33
آنچه ما را ساخته دانه دانه سلول هایمان نیست مولکول ها نیست آنچه ما را ساخته نگاه مان است باورمان اندیشه پنهانمان ولی آنچه ما را در ذهن دیگران می سازد نمایشمان است و این برهه انگار تنها زمان نمایش است همه چیز پوشالی است زندگی گم شده است. بودن در نمایش دادن است صحنه ؛؟ همین جاست بازیگران ؛؟ همین مردمند نقش ها ؛؟ همین...