تباهی خاکستر
شعله بر دل سیاهی روشن تر
اگر تو بودی
گل بود و شادی و شور
زیبایی خد ا نور
لطف و نگاه و ذوق
حسن و قرار و شوق
زمان مال ما بود
زمین بر پای ما بود
قلم در دستم
کلمات بر کاغذم
و تو
در باورم
« تو در باورم»
هستی
به خدا هستی
همیشه با منی
اویی که نیست منم
من.
اویی که می درخشد
ستاره ای است که
گرچه دور است
ولی
در باور من هنوز
روشن تر از همیشه
می درخشد
اویی که نیست
جرمی مانده است
که بازتابش خورشیدش را از یاد برده است
ماه ستاره نیست
ماه به نور خورشید زنده است
و اگر نیست
پشت حصارش پنهانی
به تماشای روشنایی خورشیدش نشسته است
There are two ways of spreading light
To be the candle
Or
the mirror that reflect it
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
سلام علی جان
چطوری؟
شعرتو خوندم
من فکر میکنم گاهی طولانی شدن اشعارت نه تنها کمکی به شعرت نمیکنه بلکه مفهوم شعرتو از هم گسیخته میکنه و به کارت اسیب میزنه
سلام
قشنگ بود
فقط منظورتو از
تباهی خاکستر
شعله بر دل سیاهی روشن تر
نفهمیدم...
موفق باشی مث همیشه