-
چالش آدم
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1387 20:01
« ستایش برای خداوندی که آسمان ها و زمین را آفرید و ظلمت و نور را پدید آورد و ....»* سپاس برای آفرینش ظلمت؟؟؟ آری سپاس به سبب وجود ابلیس؟؟؟ آری آدمی به اختیار آفریده شده است. « ملائکه : عقل بدون شهوت انسان : عقل همراه شهوت حیوانات : شهوت بدون عقل »** تنها آدمی است که بر مدار ثابتی نمی زید می تواند کالانعام بل هم اضل...
-
ساده
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 16:34
چه ساده از کنار هم می گذریم چه بیهوده به هم نگاه می کنیم ساکن و سرد و خالی لبخند می زنیم کودکی می بینیم کنار پیاده رو مشق می فروشد می گذریم. پیری سه پا به سختی می ایستد می نشینیم. آدمی عریان شده دوستی می طلبد رها می کنیم. دوستی مسخ شده غمگین از پی هم دلی ما به بازی... چه ساده از کنار هم می گذریم بی ثمر چشم هایمان را...
-
جستجو
شنبه 29 تیرماه سال 1387 23:22
گردشی در سرسرای وجود به دنبال سرزمین جود طفلی گریان از پس فراق مردکی خندان پراز میل و اشتیاق از دستان طفل نور می پاشد از چهره مرد هوس شیهه می کشد در میدان حضور مرد می خرامد در چاله قصور کودک دعا می خواند کودک پای می فشارد به من نظر می کند مرا می خواند شعله می افکند مردک فرمان می دهد رنگ می طلبد به هوس میل می کند به...
-
همه
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 22:55
اگر هنوز زنده ایم شاید شاید دلیلش این است که به جایی که باید نرسیده ایم و به مرگ فکر می کنم چون هنوز زنده ام ۰ لحظاتی هستند که از مبارزه پرهیز می کنیم خرد را بهانه می آوریم گاهی بی عدالتی را در چند قدمی مان می بینیم و خاموش می مانیم : نمی خواهم خود را درگیر یک نزاع کنم بهانه. بدترین جمله این است : همه همین طور هستند.
-
دریا ( ۳ )
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 22:12
چه مایه نوای دریا به آوای نفس کشیدن ما شبیه است می آید و باز می گردد گوش کن نفس بکش موجی آمد!!! صدای هن هن زمین به گوش می رسد انگار زمین هم خسته شده از این همه جدایی خدا کند که بیایی زمین به آسمان می نگرد طلب بلندی می کند و آسمان آبی تر از همیشه به زمین لبخند می زند گاه که زمین فرستاده ای به آسمان می فرستد آسمان...
-
آب و خاک ( ۲ )
شنبه 15 تیرماه سال 1387 23:18
گاه پری زادی می بینم از دریا به من می نگرد با لبخندی دل انگیز به سوی من میل می کند و من می شکفم موجی که انگار مرا دوست ندارد به پا می خیزد کف بر لب می آرد مرا با خود به ساحل باز می گرداند و از رویای خویش جدا می سازد شن آلوده سنگین نمکین به زیر کشیده شده با صورتی خیس از اشکی به شوری دریا! امشب متلاطم هستم ساحلی نمی...
-
آب
سهشنبه 11 تیرماه سال 1387 22:19
به نواخت دریا گوش بسپار خواندن آب بر خاک همین که ما هستیم آب و خاک ! گوش بسپار از ورای آن هزاران نغمه عاشقانه به گوش می رسد گوش بسپار. موسیقی دریا چیزی که نیازمند آموختنش هستیم می آید می آورد پر از حباب می شود باز گردانده می شود و باز دوباره می آید باز نمی ایستد باز نمی ایستد !!! هیاهوی کودکانه ای در درونم موج می زند...
-
چشم
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 11:26
در هیچ هنگامه ای شادی به تمامی نیست همیشه هست؛ بین تن هامان فاصله ای بین دست هامان مانعی و در میا نمان دلتنگی. همیشه هست ؛ امید در ژرفای چشمانت لبخند همراه لبخندت لطف و در وجود من بی تابی کاش تو در کنارم بودی. بر زبان هامان مهر زده ایم اما با نگاه مان چه کنیم؟ بر دل هامان سد بسته ایم ولی چشم هامان ورای سدها به بازی...
-
حمد
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1387 20:57
من انسانم خدای من به هرچه می نگرم هرآنچه که هست ازآن توست هرآنچه که اطرافم هست آفریده توست در احاطه توام و خود نیز آفریده تو. و همه امیدم: هرکه و هرچه جز تو بخواهم و بخوانم آفریده توست و ازآن تو و راهم راه تو. به هر که دل ببندم به تو دل بسته ام به هر که بپیوندم به تو پیوسته ام گریزی نیست. می خندم چراکه می دانم مرا می...
-
نارگیل!!!
یکشنبه 26 خردادماه سال 1387 10:25
یک ضرب المثل قدیمی می گوید : میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند. در هندوستان شکارچیان برای شکار میمون سوراخ کوچکی در نارگیل ایجاد می کنند و یک موز در آن می گذارند. میمون دستش را به داخل نارگیل فرو می برد و به موز چنگ می اندازد اما دیگر نمی تواند دستش را بیرون بکشد چون مشتش از دهانه سوراخ خارج نمی شود فقط به خاطر...
-
نیمه روشن خودت را بزی
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 10:42
آبی سرد نسیمی تیز صورتی فسرده چشم هایی باران خورده در احاطه محیطی خاکستری سیاهی را برتری انحطاط رویاها بن بست آرزوها نفس ضربان حضور در شمارش تکرار غروب!!! سنگینی حسرتی کوله بار غمی بار گریه ای خمیدن شانه ای رویاها محتوم آرزوها مدفون بودن ؛ سقوط سکون زیستن ؛ ویرانگی جنون روزهای خاکستری سیاهی را برتری سپیدی مفری من در...
-
تو چه کرده ای؟؟؟
جمعه 10 خردادماه سال 1387 19:01
« - : زندگی من مطابق خواسته ها و توقع هایم نیست » اگر اینک زندگی از شما بپرسد: تو برای من چه کرده ای؟ چه پاسخ می دهی؟ آرزوی کوتاه کردن راه به ما سرعت نمی بخشد. باید میان سخت گیری و رحمت ؛ میان انظباط و سهل انگاری توازن برقرار کرد. بدون تلاش هیچ چیز رخ نمی دهد حتی معجزه برای آنکه معجزه رخ دهد ایمان لازم است برای ایمان...
-
غیر لبخند کفر است
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 00:14
تیک تاک قلبم را می شنوم ۰ ۰ پرنده کوچک غریبانه می خواند گاه گاهی یک آواز غم آلود تکراری ۰ ۰ چو اینک ۰ ۰ نمی گویمت چه!!! نگاه گفت : غمش را چشم گفت : سکوتش را دلواپسی فردا یا امروز چه فرق می کند - جز آنچه زاده خود ماست چی می تواند در رسد؟؟؟- احمقانه است نمی گویمت چرا!!! خدایی گر داری اگر هست غیر لبخند کفر است نمی گویمت...
-
خلبان خودکار
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 23:28
در هواپیما دستگاهی به نام خلبان خودکار طراحی شده است که پس از رسیدن به یک ارتفاع ویژه اختیار را به دست می گیرد. در زندگی هم همین موضوع صدق می کند. با پیشروی در زندگی زمانی فرا می رسد که بخشی از وظایف خود را به خلبان خودکار می سپاریم و گاهی خلبان خودکاری که برای رسیدگی به مسائل کسل کننده طراحی اش کرده ایم جان می گیرد و...
-
تنها کویر آب را می فهمد
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 18:45
در کویری در پس بیابانی بس دور پشت تپه تلماسه ای گرم و پر حور سرابی بود همه نور و کویر در حسرت آب شور آبی یافت می نشد درآن کویر پرنور نبود رادمردی پایوری پر از شر شور قطره اشکی فرو افتاده میان مژگان رها شد اوفتاد پیش پای یاران خزید در میان مژگان جهید روی گونوان کویر ناگه له له زنان فریاد کنان در آرزوی رسیدن گل چشمان...
-
زمان
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 23:18
در افسانه ای در مورد فرقه ای مذهبی در جایی داستان استادی آمده است . او همواره دستور می داد گربه اش را که مزاحم مراقبه شاگردانش بود محکم ببندند. زمان گذشت و استاد درگذشت. گربه مرد و گربه ای دیگر آمد. صد سال گذشت. و یک نفر رساله ای معتبر درباره اهمیت بستن گربه به هنگام مراقبه نوشت!!! صلیب وسیله شکنجه بهترین مردمان خدا...
-
۱۸/۱ /۸۴
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 23:50
بی هیچ دیوار و برج و بارو با یال شیر و شاخ آهو با صورتک ، سرخابه ، رنگ و جادو بی هیچ لطفی ، پرناز و عشوه ؛ ماهرو لبخند می زند. لبخند دیگری مهمان دیدگانم دلم قرص نمی شود لبم باز می شود اما به سوی او نمی رود دل دگر یاری نمی کند فکر انگار کار نمی کند از گرمی هوا از سردی فضا از درد بی دوا از شرم و آرزو. لعنت بر این شمع که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 23:19
امروز مثل همه روزهای دیگه بود تولد مرحله دیگری از سفر زمین به دور حور است روز دیگری از طلوع خورشید
-
طلب
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 22:06
سقراط را همیشه درحال قدم زدن در بازار اصلی شهر می دیدند. روزی یکی از شاگردانش پرسید: استاد ٫ از شما آموختیم یک حکیم زندگی ساده ای دارد. شما حتی یه جفت کفش از خود ندارید . با این حال هر روز در بازار شهر در حال تحسین کالاها هستید. آیا اجازه می دهید پولی جمع کنیم تا بتوانید چیزی بخرید؟ سقراط پاسخ داد: هرچه را می خواهم...
-
رویا
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 15:13
و اینک بر ساحل عشق تو قدم می نهم بر ماسه ها و کف ها موج های وحشی ردپایم را در خویش حل می کنند و باد کف ها را از بین می برد اما دریا و ساحل جاودانه می مانند. اسکار وایلد می گوید: جامعه می تواند جنایت کاران را ببخشد اما هرگز یک رویا پرداز را نخواهد بخشید. اما قانون حیات ما را به رویا پردازی وامی دارد. هرگز نباید از...
-
بوسه
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 23:55
به تاریکی شب که در نگاهی نشسته سوگند به زخم های خون چکان من که آتش را به لبانی وام داده سوگند به آوارگی روح خسته من در تاب گیسوی در دست باد سوگند سزای من این نباشد هرچه وهم و خیال و وسوسه از آن من فراق و تردید و عذاب ازآن من ابلیس خود مرا می خواند و تو گفته ای بخوان : « بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را » و نگاه تو بر...
-
همه ما به عشق محتاجیم
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 00:07
همه ما به عشق محتاجیم عشق به اندازه خوردن و آشامیدن بخشی از سرشت انسان است. گاهی در تنهایی صحنه ای زیبا می بینیم بدون لذتی ؛ زیبا نیست وقتی کسی نیست با ما باید از خود بپرسیم چند بار کسی از ما عشق خواسته است و ما روی برگردانیده ایم؟ چند بار تا کنون هراسیده ایم برای نزدیکی به کسی که دوستش داشته ایم؟ از تنهایی احتراز کن....
-
زندگی من
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1387 23:23
هماره سخاوت زندگی بسی بیش از لیاقت من بوده است افزون تر از آنچه هستم سهمم داده است بیش از آنچه سودمند باشم سودم داده است این ِِِ زندگی من است او به تمامی در وجود من می زید فرمانروا اوست و سیطره او بسیار افزون تر من است او به وسعت آفریده هایش می زید به شکوه زیبایی به ژرفای اندیشه. دست او همراه نسیم برگ برگ هر روییده را...
-
حیات
جمعه 23 فروردینماه سال 1387 16:24
این جمله از پابلو پیکاسو است : «خداوند هنرمند است. او زرافه و فیل و مورچه را ساخت و واقعا هرگز به دنبال شیوه ای نرفت ـ او هرچه می خواست کرد » وقتی راهی را شروع می کنیم ترس بزرگی ما را دربرمی گیرد ؛ باید درست انجام دهی چون ما فقط یک عمر برای زیستن داریم. چه کسی استاندارد باید درست باشد را وضع کرد؟ خداوند زرافه و فیل و...
-
هنرمند
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 23:08
روزی از میکل آنژ پرسیدند چگونه است که می توان د چنین آثار زیبایی خلق کند. او پاسخ داد : بسیار ساده است. وقتی به قطعه مرمری نگاه می کنم مجسمه ای درو ن آن می بینم. تنها کاری که باید بکنم این است ک ه آنچه را به مجسمه تعلق ندارد دور کنم. « درون هر یک از ما یک تندیس هنری پنهان است و هر یک از ما چون یک مجسمه ساز است که همه...
-
مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۳ )
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 23:18
جهان را از پس باوری می بینم که می پندارد: او می زید لحظه لحظه ایمان مرا می سراید واژه واژه شعر شور مرا نوازش می کند استاده بر نماز با لطف و ناز تاره تاره گیسوی مرا من جهان را از پس او می بینم او با من است او جریان دارد چون نسیم که با حرکت دیده می شود حین سختی به تمامی ملاقات می شود چو نسیم همیشه همه جا همه وقت هست و...
-
انسان
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 23:41
نیچه : این بخشی از طبیعت انسان است که همواره خطا کند. «« ای آدم با همسرت در بهشت سکونت کن و از نعمت های آن بهرمند شو اما نزدیک این درخت نشوید .... »» ( بقره ۳۵ ) « ترس از خطا کردن ما را در قلعه میانحالی زندانی می کند. اگر قادر به فائق آمدن بر این ترس باشیم گامی مهم در راه آزادی خویش برداشته ایم» یک حکایت قدیمی پرویی...
-
امروز !!!
جمعه 9 فروردینماه سال 1387 22:15
امروز برای دست زدن به کاری غیر عادی روز خوبی است. می توانیم با دیگران برقصیم به چشمان غریبه ای خیره شویم و با او از عشق سخن بگوییم بوسه را لبخندی سازیم و بر روی همه تقدیم کنیم. امروز می توانیم برای خاطره تلخی که هنوز قلبمان را می خراشد اشک بریزیم می توانیم گوشی را برداریم و با کسی تماس بگیریم که عهد کرده بودیم هرگز با...
-
عید ؟؟؟؟
شنبه 3 فروردینماه سال 1387 19:21
گر برآن سریم که تازه شویم از نو بسازیم به استقبال ویرانگی دوش باید رفت. پیش از هر بهاری زمستانی است و پس آن نیز. « باید از نو به دنیا آمد » عیسی مسیح گر امروز نخستین روز زندگیت بود چه می کردی؟؟؟ و چون روزی باید بمیریم اینک چه باید کرد؟؟؟
-
عید؟؟؟
جمعه 2 فروردینماه سال 1387 00:50
خانه ای دیگر را خط زدیم روزی دیگر را به انتها رساندیم تقویم پر شده است خانه ای خالی نمانده است امروز آخرین است فردا آغازی دیگر است شروعی دوباره برای شماره ها چیزی عوض می شود؟؟؟ تنها شماره ای انگار نو می شود باز همان روزها همان خطوط و شماره ها همه چیز همان است که بود برآمدن خورشید و ریزش فواره مهتاب همان است که بود....