-
قصه ای کاش ها (۱)
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 23:32
فکرم خسته تنم مرده دلم تنهاست. بی هیچ میلی اشتیاقی زندگی تکراری است. دلم تنهاست در جمع اینانی که گویی غریبه اند فرسنگ ها فاصله میان دل هامان و لبخندی که آرایش می کند چهره هامان در میان این جمع مغشوش در فرار از این خنده های توخالی تنهایی دلم را تسخیر کرده است. کسی نیست کسی نیست مرا دریابد هم نشین دلی پای صحبتی هم دردی...
-
عشق
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 23:30
عشق به نور می ماند و عاشق به گیاه نور است که گیاه را می پروراند و پرفایده اش می سازد به خاطر نور است که درخت بالا می رود و رشد می کند. و نور است که رخسار درخت را زرد و نحیف می سازد بار از درخت می ریزاند برگ هایش را دانه دانه بر خاک می کشد و او را عریان می سازد و رهایش می کند رها.
-
باحسرتی که انگار تمامی ندارد(۱)
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 12:16
با حسرتی که انگار تمامی ندارد با غمی که هرگز پایانی نمی یابد در شبی که خروسان همه مرده اند یاران جملگی پرصدا خفته اند؛ یار مرا می گوید: برو دل می گوید: بمان عشق مرا می گوید: بمیر شب مرا می گوید: بخواب قلم در دستم می لرزد اندیشه ای در دلم می دود یاد یار پرهیاهو با دلم می آمیزد چشم هایم می گرید. با حسرتی که انگار تمامی...
-
۱۸/۱/۸۴
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 22:05
بی هیچ دیوار و برج و بارو با یال شیر و شاخ آهو با صورتک ، سرخابه ، رنگ و جادو بی هیچ لطفی ، پرناز و عشوه ؛ ماهرو لبخند می زند! لبخند دیگری مهمان دیدگانم دلم قرص نمی شود لبم باز می شود اما به سوی او نمی رود دل دگر یاری نمی کند فکر انگار کار نمی کند از گرمی هوا از سردی فضا از درد بی دوا از شرم و آرزو. لعنت بر این شمع که...
-
یکی ( ۲)
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 23:23
برای تقسیم هدیه عشق تنها به یکی نیاز است بی کس عشق می خرد و من بی کس تنها عشق می فروشم فقط به خاطر تو چرا که هستی تو با منی حتی اگر نخواهی. تنها اگر یکی با ما باشد ما را ببینید ببیند که هستیم کافی است دیگر غمی نمی ماند چرا که هر چه هست شور حضور است هوشیواری است تجلی است. اگر دستی دستی را می گیرد چشمی به نگاهی پیوند می...
-
یکی ( ۱ )
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 00:39
با نگاهی که مرا تماشا می کرد لبخندی صمیمی و گرم و جملاتی که مرا نشانه گرفته بود رها کرد مرا از سنگینی غمی که در چشمانم نشسته بود مرا از پیله من رهاند کابوس نیمه تمام مرا تمام کرد شادابی و سرخوشی را دوباره به جان من بازگرداند به نگاهی لبخندی توجهی و بعد با هم خندیدی م. ای کاش - آرزویی که محال نیست محالی که در دسترس است...
-
چشم هایش . . . .
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 20:42
در هیچ هنگامه ای شادی به تمامی نیست، همیشه هست، بین تن هامان فاصله ای بین دست هامان مانعی و در میا نمان دلتنگی. همیشه هست ، امید در ژرفای چشمانت لبخند . همراه لبخندت لطف. . بر زبان هامان مهر زده ایم اما با نگاه مان چه کنیم؟ بر دل هامان سد بسته ایم ولی چشم هامان ورای سدها به بازی نشسته اند. شکوه خاموشی بازیچه ای است...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 19:33
گر برآن سریم که تازه شویم از نو بسازیم به استقبال ویرانگی دوش باید رفت. پیش از هر بهاری زمستانی است و پس آن نیز. « باید از نو به دنیا آمد » عیسی مسیح گر امروز نخستین روز زندگیت بود چه می کردی؟؟؟ و چون روزی باید بمیریم اینک چه باید کرد؟؟؟ کاش بهترین ایده ها و افکارمان برای عمل همیشه متعلق به آینده نبود دل هایمان بسی...
-
نیاز
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 19:31
همه ما به عشق محتاجیم عشق به اندازه خوردن و آشامیدن بخشی از سرشت انسان است. گاهی در تنهایی صحنه ای زیبا می بینیم بدون لذتی ؛ زیبا نیست وقتی کسی نیست با ما باید از خود بپرسیم چند بار کسی از ما عشق خواسته است و ما روی برگردانیده ایم؟ چند بار تا کنون هراسیده ایم برای نزدیکی به کسی که دوستش داشته ایم؟ از تنهایی احتراز کن....
-
این زندگی را نمی خواهم 4
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 13:24
این زندگی را نمی خواهم از بلندای قامتم موری بالا می رود بر فراز من مرغ سیاه آشیان نموده است از گرمی اجاق من روزگار به سر می آرود و از انبار کشت من به یغما می برد و دیگر انگار قرار نیست هیچ بذری به جوانه بنشیند پرتوی بر چهره ای روشن بتابد زندگی رنگ باخته است همه چیز تمام است این را نمی خواهم. تمام امیدها همه ای کاش ها...
-
این زندگی را نمی خواهم 3
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 23:38
زراعت در این فصل کاشتن درد است بغض کردن با تگرگ است مردن با ریزش برف است. سقف می چکد بستر خیس است و شب سرد صدای زوزه ای به گوش می رسد باد وحشیانه می وزد اینجا همه می میرند. این زندگی را نمی خواهم مزرعه را آفت زده خورشید به سوگ نشسته سیاه مرغکان نیز انگار رفته اند دریافته اند اینجا دیگر چیزی نیست. مترسک را سرپا می کنم...
-
این زندگی را نمی خواهم 2
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 23:36
امید به فردا پوچ است اگر هر روز زمستان است شاید باران ببارد شاید برف شاید گریستم و شاید در انزوا مردم مردم از دوری روشنایی مردم از درد بی سایه بودن مردم در نبود تو. بودن مرثیه تکرار شدن است نفسی از پی نفسی روزی پس از روزی هفته ای همراه هفته ای داس دلتنگی و تیغ غم حاصل لحظات را درو می کنند بذره ا پنهان در خاک به آفت ها...
-
این زندگی را نمی خواهم ۱
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 11:08
اینجا همه چیز مرده است اینجا دنیا رنگ باخته است بهار در بوران زمستان گم شده است کسی بذری نمی پاشد جوانه ای نمی خندد همه شررها سردند همه شعر ها دلتنگند خطابی نیست مگر آوای سقوط برف دانه ها و مخدوش شدن زیر پا. هنگامی که در دل شوری نیست بهاری نیست راز لبخندی نیست گرمی دستی با دستت نیست دیگر تپش دلی با نگاهی نیست زمستان...
-
زندگی
شنبه 24 مردادماه سال 1388 19:24
به هر جا که بنگری گر بخواهی خواهی توانست زندگی را ببینی در ردپای سیاه برجای مانده بر سپیدی برف کبکی هراسان ؛ دوان جوجه ها در پی اش گرگی شکم سیر لمیده روی تخته سنگی سیاه زوزه می کشد. بر موجی روی آب کودکی دستی زده بر آب کوسه ای درپی صید ماهی ماهی غوطه ور درپی بازی مردی تور می کشد کودکی می خندد ؛ فریاد می زند ماهی......
-
هنر
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 19:47
روزی از میکل آنژ پرسیدند چگونه است که می توان د چنین آثار زیبایی خلق کند. او پاسخ داد : بسیار ساده است. وقتی به قطعه مرمری نگاه می کنم مجسمه ای درو ن آن می بینم. تنها کاری که باید بکنم این است ک ه آنچه را به مجسمه تعلق ندارد دور کنم. « درون هر یک از ما یک تندیس هنری پنهان است و هر یک از ما چون یک مجسمه ساز است که همه...
-
آزادی؟؟؟
شنبه 3 مردادماه سال 1388 19:40
نیچه : این بخشی از طبیعت انسان است که همواره خطا کند. «« ای آدم با همسرت در بهشت سکونت کن و از نعمت های آن بهرمند شو اما نزدیک این درخت نشوید .... »» ( بقره ۳۵ ) « ترس از خطا کردن ما را در قلعه میانحالی زندانی می کند. اگر قادر به فائق آمدن بر این ترس باشیم گامی مهم در راه آزادی خویش برداشته ایم» ...
-
امروز!!!
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 19:53
امروز برای دست زدن به کاری غیر عادی روز خوبی است. می توانیم عاشق باشیم بر کسی که نیست در پی شگفتی و لحظاتی باشیم که امروز با خود دارد یا بهتر بگویم لحظاتی را یسازیم که دیروزمی خواستیم بوسه را لبخندی سازیم و بر روی همه تقدیم کنیم. امروز می توانیم برای خاطره تلخی که هنوز قلبمان را می خراشد اشک بریزیم می توانیم گوشی را...
-
نیاز؟
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 11:05
همه ما به عشق محتاجیم عشق به اندازه خوردن و آشامیدن بخشی از سرشت انسان است. گاهی در تنهایی صحنه ای زیبا می بینیم بدون لذتی ؛ زیبا نیست وقتی کسی نیست با ما باید از خود بپرسیم چند بار کسی از ما عشق خواسته است و ما روی برگردانیده ایم؟ چند بار تا کنون هراسیده ایم برای نزدیکی به کسی که دوستش داشته ایم؟ از تنهایی احتراز کن....
-
بیدار شو!!!
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 21:16
پسرکی نشسته سر به گریبان فرو برده به امید فردای خویش چو برگی که به خورشید می نگرد در ره آرزوهای خویش گام نهاده وصال؟ ... سرخی؟ آری باد و باران؟ آری ریزش؟ آری مرگ؟ . مسافری سبکبار در رهی بی انتها پی نور می رود. جاده راست بالا و پست به انتها می رسد. مسافر خسته گم گشته از پی مقصد نرسیده به اندوه پناه می برد. مهتابی دل...
-
تقدیر!!! دست او ؟
جمعه 5 تیرماه سال 1388 20:43
با هر طلوعی که از خواب رها می شوم - زمانی که چشمانم نور می یابد - با چشمانم می گویم : نبینید آنچه را نباید با گوش هایم نجوا می کنم : نشنوید آنچه را ناپسند است با دست هایم می نویسم : نکنید آنچه را ستوده نیست خداوندگار با من است گاه با خود می گویم : کاش می شد خود بنویسم این تقدیر نانوشته را آنگونه که باید شبیه آنچه که...
-
چرا؟؟؟
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 23:08
اگر هنوز زنده ایم شاید شای د دلیلش این است که به جایی که باید نرسیده ایم و به مرگ فکر می کنم چون هنوز زنده ام. ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 22:11
یک حکایت قدیمی پرویی داستان شهری را نقل می کند که همه در آن شاد می زیستند. به جز حاکم که غمگین بود. به این دلیل که چیزی نبود که بر آن حکومت کند. زندان خالی بود و هیچ وقت از دادگاه استفاده نشده بود و گفته انسان بیش از هر کاغذی ارزش داشت. روزی حاکم دستور داد وسط میدان شهر اتاقکی بسازند. یک هفته صدای چکش و اره به گوش می...
-
چالش آدم
شنبه 23 خردادماه سال 1388 21:32
« ستایش برای خداوندی که آسمان ها و زمین را آفرید و ظلمت و نور را پدید آورد و ....»* سپاس برای آفرینش ظلمت؟؟؟ آری سپاس به سبب وجود ابلیس؟؟؟ آری آدمی به اختیار آفریده شده است. « ملائکه : عقل بدون شهوت انسان : عقل همراه شهوت حیوانات : شهوت بدون عقل »** تنها آدمی است که بر مدار ثابتی نمی زید می تواند کالانعام بل هم اضل...
-
بی نیازی؟؟؟
جمعه 8 خردادماه سال 1388 22:26
خدای من تویی ؛ تنها کسی که همه جا با منی همیشه تک تک ذرات وجودم ازآن توست و تو را می خوانند. هر چه هستم ازآن توام نصیبم نکن آنچه ستوده نیست. خداوندگارا از تو چه طلب کنم برای خود یا دیگران؟ حال آنکه تو خیر مرا بهتر می دانی آخر من نادان دربند چه می توانم صلاح کنم؟ آخر چگونه؟ آفریدگارم اگر چیزی طلب نمی کنم اگر لب فرو...
-
هنرمندی
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 23:06
روزی از میکل آنژ پرسیدند چگونه است که می توان د چنین آثار زیبایی خلق کند. او پاسخ داد : بسیار ساده است. وقتی به قطعه مرمری نگاه می کنم مجسمه ای درو ن آن می بینم. تنها کاری که باید بکنم این است ک ه آنچه را به مجسمه تعلق ندارد دور کنم. « درون هر یک از ما یک تندیس هنری پنهان است و هر یک از ما چون یک مجسمه ساز است که همه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 23:38
i t s not that i m so smart it s just that i stay with problems longer Albert EinsteiN *it is not the strongest of the species that survive nor the most intellgent but the one most responsive to change « charles darwin » success seems to be connected with action successful people keep moving they make mistake but they...
-
طلب
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 00:19
سقراط را همیشه درحال قدم زدن در بازار اصلی شهر می دیدند. روزی یکی از شاگردانش پرسید: استاد ٫ از شما آموختیم یک حکیم زندگی ساده ای دارد. شما حتی یه جفت کفش از خود ندارید . با این حال هر روز در بازار شهر در حال تحسین کالاها هستید. آیا اجازه می دهید پولی جمع کنیم تا بتوانید چیزی بخرید؟ سقراط پاسخ داد: هرچه را می خواهم...
-
به وقت
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 23:49
هنگام بلا است که زمان لبخند فرا می رسد!!! در جوانی است که امیال بر ما هجوم می آورند حین تصمیم است که شک به دل ها می افتد تابستان است که آب خنک را گوارا می سازد و زمستان است که حرم چای را معنا می بخشد به وقت سختی باید مدارا کرد حین مصیبت است که زمان تقسیم محبت و لبخند فرا می رسد در نیازمندی بخشش جلوه گر حضور می شود به...
-
خودمونی ( ۴ ) تولدم
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1388 23:27
سلام :))) یه زمانی امروز فقط من بودم!!! جزء روزهایی بود که به خودم جایزه می دادم!!! روز منه ؟!!! اما الان همه روزها مثل همند . ( هر روز روز منه؟؟؟) کاش برای دیگران روز متفاوتی باشه : )) طلوع هر روز یه تولد دیگس . یه دوره ای سال من از چنین روزی آغاز می شد!!! چی به دست آوردم؟ چی می خواهم؟؟ چکار کنم؟؟؟... خیلی چیزها دارم...
-
خودمونی ( ۳ )
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 23:32
* کشمکشی پایدار و مکرر برای انتخابی راست و درست آیا من به خود وفادار خواهم بود؟؟؟ یا راه آسان تر را انتخاب خواهم کرد؟؟؟ ** اعمال ما به ما وابسته است همچنانکه درخشندگی به فسفر آری اعمالمان مارا می سوزانند اما درخشش ما از همین است. *** تو آنقدر خوب هستی که اگر خود باشی بهترین باشی **** اندیشه لیاقت را در خود از میان...