-
چشم هایش . . . .
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 23:39
در هیچ هنگامه ای شادی به تمامی نیست ؛ همیشه هست، بین تن هامان فاصله ای بین دست هامان مانعی و در میا نمان دلتنگی. همیشه هست ، امید در ژرفای چشمانت لبخند . همراه لبخندت لطف. . بر زبان هامان مهر زده ایم اما با نگاه مان چه کنیم؟ بر دل هامان سد بسته ایم ولی چشم هامان ورای سدها به بازی نشسته اند. شکوه خاموشی بازیچه ای است...
-
همین
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 21:42
خدا داره تو رو می بینه...
-
خودمونی ( ۲ ) آزمون گفتن!!!
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 20:40
گاهی حرف زدن سخت ترین کار دنیاست!!! ... : لازم است چیزی بگویم. سقراط : صبر کن. آیا میدانی آنچه که میگویی حقیقت دارد؟ آری . آیا گفته تو برایم خوب است؟ شاید.. ! آیا آنچه می خواهی بگویی برای من مفید است؟ شاید..! گفتن یا لب بستن؟ سکوت سرشار از سخنان ناگفته است.* همیشه در سکوت بهترین موهبت ها تقدیم می شوند . به مثابه یک...
-
باران می بارد این روزها
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 22:51
سرسپردگی پیروزی غرور آسودگی. شگفت زدگی به آسمان می نگرم قطره ای به سویم چشم می بندم گونه ام را لمس می کند لبانم را چشمانم می لرزم گونه ام را لمس می کند لبانم را از پی هم دانه دانه. فضا پراست از آوای بارش قطره ها غرش آسمان هجوم دانه ها آوازه خوانی قطره ه ا رقصیدن برگ ها گردش شور شرر حور موعد قرار به سر می آید انتظار؟...
-
خودمونی ( ۱ )
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 13:56
زندگی تکرار ساده نفس های ماست تا حالا شده سعی کنی به اختیار نفس بکشی؟؟؟ الان امتحان کن فقط برای چند دقیقه ... نفس کشیدن خیلی سخته !!! ... توی یه دوره ای فکر می کردم که هیچ سختی وجود نداره روز هست شب هم دنیا درهمه یه مجموعه است سختی و آسانی وجود نداره یه سری چیزها برای همه اتفاق می افته که خیلی مهم نیستند!!! چون برای...
-
امروز
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 22:20
امروز برای دست زدن به کاری غیر عادی روز خوبی است. می توانیم با دیگری همراه شویم پا به پا به چشمان غریبه ای خیره شویم و ازهر آنچه دلمان می گوید سخن بگوییم بوسه را لبخندی سازیم و بر روی همه تقدیم کنیم. امروز می توانیم برای خاطره تلخی که هنوز قلبمان را می خراشد اشک بریزیم می توانیم گوشی را برداریم و با کسی تماس بگیریم که...
-
مادربزرگ
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 18:25
گل داد شاخ آلبالو در کوچه حیاط آفتاب خندید بر سردی فضا مادرم خواب دید روشنی را پیامی آمد از ورای روزها!!! مادربزرگ سپیدی و شیرینی عیدی می دهد مرا سلام مادربزرگ سلام دوریم را ببخش در سرآغازی دوباره دمی به یادت زمزمه کردم و شما صبح سرد مرا دوباره پر از حس گرم شور و التهاب کردید سلام در جهانی که جز خیر و حق نیست مرا در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 15:21
گر برآن سریم که تازه شویم از نو بسازیم به استقبال ویرانگی دوش باید رفت. پیش از هر بهاری زمستانی است و پس آن نیز. « باید از نو به دنیا آمد » عیسی مسیح گر امروز نخستین روز زندگیت بود چه می کردی؟؟؟ و چون روزی باید بمیریم اینک چه باید کرد؟؟؟ کاش بهترین ایده ها و افکارمان برای عمل همیشه متعلق به آینده نبود دل هایمان بسی...
-
فردا؟؟؟ عید؟؟؟
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 18:51
خانه ای دیگر را خط زدیم روزی دیگر را به انتها رساندیم هر روز خانه ای است از خطوط و راه ها تقویم پر شده است خانه ای خالی نمانده است امروز آخرین است فردا آغازی دیگر است شروعی دوباره برای شماره ها؟! چیزی عوض می شود؟؟؟ تنها شماره ای انگار نو می شود!!! باز همان روزها همان خطوط و شماره ها همه چیز همان است که بود برآمدن...
-
تو آمدی؟؟؟
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 22:36
کوچه باغ پر از جا پای توست جهان سرشار از اعجاز توست ماه و حور و ستاره منور نور توست جان و چشم و دلم مفتون چشم فتانه توست گل ها همه بی بو شدند تو آمدی؟؟؟ جان ها همه سیراب شدند تو آمدی؟؟؟ چشم وضو می گیرد تو آمدی؟؟؟ دل من جان می گیرد تو آمدی؟؟؟ ....... « اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم »
-
بهار!!!
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 22:38
انسان بخشی از طبیعت است. هر سال عناصر طبیعت به هم اعلام جنگ می کنند هم امرو بهار به نبرد زمستان رفته است و این نیز چون نبرد میان آدمیان ویرانگر است. ما هم باید این فرایند را از سر بگذرانیم و در بسیاری از موارد باید برای چیزی که خوب نمی شناسیم بمیریم. شعور یک گیاه در وسط زمستان از تابستان گذشته نمی آید از بهاری می آید...
-
تو چه کرده ای؟؟؟
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 23:49
« - : زندگی من مطابق خواسته ها و توقع هایم نیست » اگر اینک زندگی از شما بپرسد: تو برای من چه کرده ای؟ چه پاسخ می دهی؟ آرزوی کوتاه کردن راه به ما سرعت نمی بخشد. باید میان سخت گیری و رحمت ؛ میان انظباط و سهل انگاری توازن برقرار کرد. بدون تلاش هیچ چیز رخ نمی دهد حتی معجزه برای آنکه معجزه رخ دهد ایمان لازم است برای ایمان...
-
غیر لبخند ...
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 23:11
تیک تاک قلبم را می شنوم ۰ ۰ پرنده کوچک غریبانه می خواند گاه گاهی یک آواز غم آلود تکراری ۰ ۰ چو اینک ۰ ۰ نمی گویمت چه!!! نگاه گفت : غمش را چشم گفت : سکوتش را دلواپسی فردا یا امروز چه فرق می کند - جز آنچه زاده خود ماست چی می تواند در رسد؟؟؟- احمقانه است نمی گویمت چرا!!! خدایی گر داری اگر هست غیر لبخند کفر است نمی گویمت...
-
بسی ارزان می زییم
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 13:36
چه ساده از کنار هم می گذریم چه بیهوده به هم نگاه می کنیم ساکن و سرد و خالی لبخند می زنیم کودکی می بینیم کنار پیاده رو مشق می فروشد می گذریم. پیری سه پا به سختی می ایستد می نشینیم. آدمی عریان شده دوستی می طلبد رها می کنیم. دوستی مسخ شده غمگین از پی هم دلی ما به بازی... چه ساده از کنار هم می گذریم بی ثمر چشم هایمان را...
-
ریشه گلی است که شهرت را خوار می شمارد
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 22:50
راه؛ تاریک منزل؛ بی نشان دل؛ ملول قافله را جان به لب آمده امید خلق سراب گشته خطوط جاده بی انتها به تاریکی می گرایند تنها سهم ما از یار سیاهی زلفست تاریکی را برایمان به ارمغان آورده پرپیچ و خم و تار دراز اسیر دست باد . «ازپای فتاده ام» * السلام علیک یا رسول ا... ** السلام علیک یا علی بن موسی الرضا *** خداوندا اگر روزی...
-
ای کاش ...
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 12:49
مانده ام تنها بی هم شانه ای در دو راهی تردید کوچه انتظار مانده ام. تپش تنم از پی تو می خواند سنگینی سرم هوای خالی شدن دارد قدمی دیگر تصمیمی دوباره می مانم می مانم. می آیی؟ اگر آمدی اگر من نبودم به آن شن زیر پامانده تورا به خدا بگو بگو که آمدی. هر زمان قطره ای دیدی به روی گونه ای یا روی سبزه ای آویخته بر مژه ای برگ گلی...
-
مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۳ )
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 11:13
جهان را از پس باوری می بینم که می پندارد: او می زید لحظه لحظه ایمان مرا می سراید واژه واژه شعر شور مرا نوازش می کند استاده بر نماز با لطف و ناز تاره تاره گیسوی مرا من جهان را از پس او می بینم او با من است او جریان دارد چون نسیم که با حرکت دیده می شود حین سختی به تمامی ملاقات می شود. چو نسیم همیشه همه جا همه وقت هست و...
-
مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۲ )
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 15:10
اوفتاد در خلاء وهم انگیز بستری پیدا شد پایانی مهیا شد انتها تصویر شد: رستاخیز شاعری ره یابی دانه ای پیدایش نسیمی عاقبت نیکی برای هر جزئی بازگشت سالکی به خانه ای رسیدن مسافری به کلبه ای رجعت زائری به مرجعی . حکایت وهم انگیزی است اوفتادن گل جاری شدن اشک وانهادن سر شاعری رهاشدن قلبی عاقبت اجزاء رجعت را جشن می گیرند. اما...
-
مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۱ )
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 20:33
اوفتاد با قامتی خمیده منظری خموش بر خاک نشست ه گلبرگ ها جدا افتاده پرچم ها خشکیده گرده ها ریخته. رها شد اشکی ازپس نگاهی قطره ای به احتضار نشسته در بند مژه ای. شاعری خسته بر زانو نشسته سر وانهاده آه بر لب به زنجیر کشیده خیره بر سکوت انتظار می گرید . قلبی آوازه خوان سکوت شیشه ای را می شکند نگاهی عاشقانه مرهم ها را باز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1387 11:51
هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی
-
انسان
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 15:18
نیچه : این بخشی از طبیعت انسان است که همواره خطا کند. «« ای آدم با همسرت در بهشت سکونت کن و از نعمت های آن بهرمند شو اما نزدیک این درخت نشوید .... »» ( بقره ۳۵ ) « ترس از خطا کردن ما را در قلعه میانحالی زندانی می کند. اگر قادر به فائق آمدن بر این ترس باشیم گامی مهم در راه آزادی خویش برداشته ایم» یک حکایت قدیمی پرویی...
-
برف و نور
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 13:41
آنان که می گویند : آب حیات بخش است آیا نمی بینند؟ چشم بسته اید خیزش راکد برف را بر زمین یخ زده؟ درختان ؛ عقیم خمیده راه ها؛ بسته مرده. اینک طبیعت رنگ دیگری را برگزیده است این سپیدی پای در جای به جدال با نور همت نهاده دست های در طلب مانده انگار هرگز به حرم دهان خو نمی گیرند !!! « خیزش آفتاب را خواهیم نگریست » دریابید...
-
۱۵
شنبه 28 دیماه سال 1387 19:35
خواب از این چشم ها از این ذهن هجرت کرده است خواستم که بخوابم نشد خواستم که رها شوم نشد . شبانگاه زنجیر بر پای خسته در پس کوچه های خیال پی تو می دویدم چراغی نبود اما تمام ماه بود به لبخندی که نسیم آورد ندا سر داد: فردا که نیستم چه می کنی؟؟؟!!! چگونه؟؟؟ چه می جویی؟؟؟ گفتم : چراغ ا گر نیست بر راه چه سود که مهتاب هست...
-
زندگی من
یکشنبه 22 دیماه سال 1387 23:01
زندگی من هماره سخاوت زندگی بسی بیش از لیاقت من بوده است افزون تر از آنچه هستم سهمم داده است بیش از آنچه سودمند باشم سودم داده است این ِِِ زندگی من است او به تمامی در وجود من می زید فرمانروا اوست و سیطره او بسیار افزون تر من است او به وسعت آفریده هایش می زید به شکوه زیبایی به ژرفای اندیشه. دست او همراه نسیم برگ برگ هر...
-
این زندگی را نمی خواهم ( ۴)
جمعه 13 دیماه سال 1387 20:34
این زندگی را نمی خواهم از بلندای قامتم موری بالا می رود بر فراز من مرغ سیاه آشیان نموده است از گرمی اجاق من روزگار به سر می آرود و از انبار کشت من به یغما می برد و دیگر انگار قرار نیست هیچ بذری به جوانه بنشیند پرتوی بر چهره ای روشن بتابد زندگی رنگ باخته است همه چیز تمام است این را نمی خواهم. تمام امیدها همه ای کاش ها...
-
این زندگی را نمی خواهم ( ۳ )
چهارشنبه 11 دیماه سال 1387 13:05
زراعت در این فصل کاشتن درد است بغض کردن با تگرگ است مردن با ریزش برف است. سقف می چکد بستر خیس است و شب سرد صدای زوزه ای به گوش می رسد باد وحشیانه می وزد اینجا همه می میرند. این زندگی را نمی خواهم مزرعه را آفت زده خورشید به سوگ نشسته سیاه مرغکان نیز انگار رفته اند دریافته اند اینجا دیگر چیزی نیست. مترسک را سرپا می کنم...
-
این زندگی را نمی خواهم(۲)
جمعه 6 دیماه سال 1387 15:50
امید به فردا پوچ است اگر هر روز زمستان است شاید باران ببارد شاید برف شاید گریستم و شاید در انزوا مردم مردم از دوری روشنایی مردم از درد بی سایه بودن مردم در نبود تو. بودن مرثیه تکرار شدن است نفسی از پی نفسی روزی پس از روزی هفته ای همراه هفته ای داس دلتنگی و تیغ غم حاصل لحظات را درو می کنند بذره ا پنهان در خاک به آفت ها...
-
این زندگی را نمی خواهم(۱)
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 23:59
اینجا همه چیز مرده است اینجا دنیا رنگ باخته است بهار در بوران زمستان گم شده است کسی بذری نمی پاشد جوانه ای نمی خندد همه شررها سردند همه شعر ها دلتنگند خطابی نیست مگر آوای سقوط برف دانه ها و مخدوش شدن زیر پا. هنگامی که در دل شوری نیست بهاری نیست راز لبخندی نیست گرمی دستی با دستت نیست دیگر تپش دلی با نگاهی نیست زمستان...
-
برف
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 14:50
در این لحظات برف سرمست از سپیدی فضا دست ها در پی دستی گرم که گشاده باشد چشم ها در پی محفلی گرم که روشن باشد. با وقار رقصان در فضا آرام برف ؛ پیش قراول موهبتی است که می آورد فردا !!! لذت چشم ها خلسه ذهن و لبخندی که به قربانگاه نگاه تو می رود اینک. خرامیدن برف رقصان برف سرمای گرمابخش برف پالودگی است بر پیکر زنگار گرفته...
-
خلبان!!!
جمعه 22 آذرماه سال 1387 13:08
در هواپیما دستگاهی به نام خلبان خودکار طراحی شده است که پس از رسیدن به یک ارتفاع ویژه اختیار را به دست می گیرد. در زندگی هم همین موضوع صدق می کند. با پیشروی در زندگی زمانی فرا می رسد که بخشی از وظایف خود را به خلبان خودکار می سپاریم و گاهی خلبان خودکاری که برای رسیدگی به مسائل کسل کننده طراحی اش کرده ایم جان می گیرد و...