خانه عناوین مطالب تماس با من

آواز باران

شعر

آواز باران

شعر

پیوندها

  • مهیار
  • هستی
  • بی ریا (آسمونیه)
  • من و بارون
  • مژده
  • گلی
  • جواد (دولت)
  • حسرت پرواز
  • فائزه
  • عاشق تر از همیشه
  • ری را
  • کلبه سمیه و علی
  • تگرگ آسمونی
  • شوریده
  • مسعود
  • حامد ( تنهایی)
  • آسمان خاکستری
  • نیلوفرانه
  • غواص کاشف
  • آئورا
  • دانلود ( موبایل )
  • تمشکی
  • همانی که می اندیشی
  • سروستان
  • حقیقت یک زندگی
  • بارانی ترین
  • دانشجوی کنجکاو
  • تایتانیک
  • دنیای عشق
  • سعید
  • آیه های زمینی
  • آقا صادق
  • مهدی
  • سرنوشت
  • موسیقی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • زمستان تمام
  • این زندگی را نمی خواهم(۳) ـزمستان
  • زمستان ( 2 )
  • این زندگی را نمی خواهم(۱) ـزمستان
  • باران
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • پاییز ((۳))
  • پاییز ۲
  • پاییز ۱
  • پاییز؟؟؟ عشق؟؟؟
  • راه
  • چالش آدم
  • آزادی؟!
  • رمضان؟

نویسندگان

  • علی 208

بایگانی

  • دی 1391 2
  • آذر 1391 2
  • آبان 1391 2
  • مهر 1391 3
  • شهریور 1391 4
  • مرداد 1391 5
  • تیر 1391 4
  • خرداد 1391 5
  • اردیبهشت 1391 7
  • فروردین 1391 5
  • اسفند 1390 4
  • مرداد 1388 3
  • تیر 1388 5
  • خرداد 1388 3
  • اردیبهشت 1388 8
  • فروردین 1388 6
  • اسفند 1387 8
  • بهمن 1387 6
  • دی 1387 6
  • آذر 1387 6
  • آبان 1387 7
  • مهر 1387 8
  • شهریور 1387 7
  • مرداد 1387 6
  • تیر 1387 6
  • خرداد 1387 5
  • اردیبهشت 1387 8
  • فروردین 1387 9
  • اسفند 1386 6
  • بهمن 1386 3
  • دی 1386 6
  • آذر 1386 8
  • آبان 1386 9
  • مهر 1386 7
  • شهریور 1386 15
  • مرداد 1386 4

آمار : 158424 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • پاییز من ( ۳ ) شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 23:08
    پاییز آسودگی است سکوت بر تواضع توانمندی است به رنگ گل ها شدن است بی خاری و رها شدن است آزادی. ای شاخ خشک هنوز بر جای با بهار سبز بگو: آنچه تو را شور می دهد آنچه تو را سبز می دارد از من است بگو که سکوت من از بسیاری نا گفته هاست. رازهای سربه مهر را یکی یکی به دست نسیم می دهم تا در محفل انس و پیوند با تو به آغاز برسند....
  • پاییز من ( ۲ ) سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 23:01
    شاخه ها مانده بر جراحت برگ ها برجای مانده زخم بن برها درد می کشند. برگ ها مانده بر خاک جداافتاده ؛ تنها ضجه می زنند. بارانی نباریده است ابری چهره خورشید نپوشانیده است نگاهی از پس نگاهی رها نگردیده است بارانی نباریده است. پاییز من بیا بیا که دیگر تاب نزدیکی خورشید ندارم بیا که می خواهم آسوده بخوابم بیا که تنم نوازش...
  • پاییز من ( ۱ ) شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 23:29
    پاییز من نزدیک می شود برگ برگ. رویاها آرزوها بر بستر حقیقت دفن می شوند یکی یکی. رنگینه ها با زوزه باد بر خاک می افتند دانه دانه. برگ هایی که در رویای خورشید تن می سوختند به شوق رهایی متهورانه در فضا می رقصند به پرواز در می آیند ولی به خاک می پیوندند. شاخه ها باریخته سبک سر بر می افرازند لخت و آماده خم شدن با شکوه...
  • پنجره دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 21:54
    محیط را جستجو می کنم کنکاش خدایی تازه!!! محیط را جستجو می کنم برای رسیدن به آزادی تازه محیط را جستجو می کنم پنجره ای می یابم نور می یابم آسمان را می سویم فاصله ای انگار نیست یک پنجره برای رسیدن به آسمان کافی است همه آبی ها از آن منند و پرندگان همگی انگار در قفس منند آسمان به اندازه پنجره من است بزرگ. آسمان همین جاست...
  • لبخند پنج‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1386 01:01
    در هیچ هنگامه ای شادی به تمامی نیست همیشه هست؛ بین تن هامان فاصله ای بین دست هامان مانعی و در میا نمان دلتنگی. همیشه هست ؛ امید در ژرفای چشمانت لبخند همراه لبخندت لطف و در وجود من بی تابی کاش تو در کنارم بودی. بر زبان هامان مهر زده ایم اما با نگاه مان چه کنیم؟ بر دل هامان سد بسته ایم ولی چشم هامان ورای سدها به بازی...
  • نبرد طبیعت یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 23:14
    انسان بخشی از طبیعت است. هر سال عناصر طبیعت به هم اعلام جنگ می کنند هم امروز پاییز به نبرد تابستان رفته است و این نیز چون نبرد میان آدمیان ویرانگر است. ما هم باید این فرایند را از سر بگذرانیم و در بسیاری از موارد باید برای چیزی که خوب نمی شناسیم بمیریم. شعور یک گیاه در وسط زمستان از تابستان گذشته نمی آید از بهاری می...
  • شب عشق پنج‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1386 22:00
    امشب شب عشق است تنها عشق و نه هیچ چیز دیگر معشوق خود فراخوانده است راه را آذین بسته است و زمان را به شکوه سال نآمده نگاه داشته در انتظار. عشق معشوق من در گشوده سلام می کند پیش از من به ناز و لبخند سلام می کند. گر به همه دی به فراموشی بودی به دیگری پیوستی هم امشب شب وصال است هم امشب شب بوسه است هم امشب شب بیداری است هم...
  • الله نورالسموات والارض شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 21:49
    و حال در ژرفای وجودم در اعماق چشمانم و در انتهای هر لبخندم می توان حضورش را دید نوایش را شنید او در من است آری او در من جای دارد. هر گاه آدمی آنی به دمی تامل کند او پدیدار می شود او منتظر توست آرزومند اشتیاق توست طلب تو اشک تو می ناب اوست دل شکسته ماوای اوست هرچه طلب می کنی در اختیار اوست او منتظر توست طلب او اشتیاق...
  • التماس ( ۲ ) سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 22:23
    به تاریکی شب که در نگاهی نشسته سوگند به زخم های خون چکان من که آتش را به لبانی وام داده سوگند به آوارگی روح خسته من در تاب گیسوی در دست باد سوگند سزای من این نباشد هرچه وهم و خیال و وسوسه از آن من فراق و تردید و عذاب ازآن من ابلیس خود مرا می خواند و تو گفته ای بخوان : « بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را » و نگاه تو بر...
  • التماس شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 22:46
    من نشسته ام اینجا تنها چشم بر دیوار همجوار شب در بستر خار چشم هایم در حجاب تاریکی مرده جانم از زخم خارها پاره پاره روحم در فرار از تنهایی خردکننده آواره نشسته ام شب های بسیار به امید درخششی موهبتی اشارتی. مگر مرا نیافریده ای؟ مگر ازآن تو نیستم؟ پس چه؟ دیگر آتشت چرا مرا؟ قهرت چرا؟ من ازآن توام مرا با حساب اولیات نسنج...
  • « سرانجام نیکی همه جا را تسخیر می کند » چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 23:40
    با هر طلوعی که از خواب رها می شوم زمانی که چشمانم نور می یابد با چشمانم می گویم : نبینید آنچه را نباید با گوش هایم نجوا می کنم : نشنوید آنچه را ناپسند است با دست هایم می نویسم : نکنید آنچه را ستوده نیست خداوندگار با من است گاه با خود می گویم : کاش می شد خود بنویسم این تقدیر نانوشته را آنگونه که باید شبیه آنچه که...
  • آواره دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 23:31
    روزهای خاکستری چهره ای فسرده لبخندی بی رنگ تنی بی سر سری بی روح و روحی آواره آواره آواره آواره آواره اویی که همه جا دنبال است و همه جا هست و کاش همه جا نبود تا بلکه آوارگیم تمام شود « هرگز آرزو مکن خداوند را در جایی جز همه ج ا و در وقتی جز همیشه ببینی » آندره ژید
  • من انسانم شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 23:02
    من انسانم خدای من به هرچه می نگرم هرآنچه که هست ازآن توست هرآنچه که اطرافم هست آفریده توست در احاطه توام و خود نیز آفریده تو. و همه امیدم: هرکه و هرچه جز تو بخواهم و بخوانم آفریده توست و ازآن تو و راهم راه تو. به هر که دل ببندم به تو دل بسته ام به هر که بپیوندم به تو پیوسته ام گریزی نیست. می خندم چراکه می دانم مرا می...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 01:08
    خدای من تویی ؛ تنها کسی که همه جا با منی همیشه تک تک ذرات وجودم ازآن توست و تو را می خوانند. هر چه هستم ازآن توام نصیبم نکن آنچه ستوده نیست. خداوندگارا از تو چه طلب کنم برای خود یا دیگران؟ حال آنکه تو خیر مرا بهتر می دانی آخر من نادان دربند چه می توانم صلاح کنم؟ آخر چگونه؟ آفریدگارم اگر چیزی طلب نمی کنم اگر لب فرو...
  • نمی توانم نگاهش کنم دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 00:48
    نمی توانم نگاهش کنم طاقت دوری ندارم تاب نزدیکی ندارم « نه بی تو نه با تو فقط تو » نمی توانم نگاهش نکنم خدایا چه کنم فراموش نمی کنم نمی توانم نگاهش نکنم کاش می توانستم نگاهش کنم کاش می شد کاش می شد می توانستم نگاهش نکنم ولی این چشم ها مرا یاری نمی کند این دل مرا در نمی یابد
  • خداوند تو را رستگار کند شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 01:26
    امروز که به دیروز می نگریستم جز تو چیزی ندیدم حال هم که به امروز می نگرم فقط تو را می بینم نمی دانم فردا چه خواهم دید؟ تورا یا تو را تو وجه اشتراک تمام روزها و شب های من هستی اتصال دهنده رویاها و آرزوها امیدبخش هر شب ناله های من همین که آرزوی تو با من است از تو متشکرم خداوند تو را رستگار کند بهترین هدیه بودنت است...
  • چرا؟ چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 00:11
    اگر هنوز زنده ایم شاید شای د دلیلش این است که به جایی که باید نرسیده ایم و به مرگ فکر می کنم چون هنوز زنده ام.
  • سهم من از یار پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 12:27
    راه؛ تاریک منزل؛ بی نشان دل؛ ملول قافله را جان به لب آمده امید خلق سراب گشته خطوط جاده بی انتها به تاریکی می گرایند سهم ما از یار سیاهی زلفست تاریکی را برایمان به ارمغان آورده پرپیچ و خم و تار اسیر دست باد ازپای فتاده ام
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 00:13
    هواخواه توام جانا و میدانم که می دانی
  • عشق سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 01:12
    عشق به نور می ماند و عاشق به گیاه نور است که گیاه را می پروراند و پرفایده اش می سازد به خاطر نور است که درخت بالا می رود و رشد می کند و نور است که رخسار درخت را زرد و نحیف می سازد بار از درخت می ریزاند برگ هایش را دانه دانه بر خاک می کشد و او را عریان می سازد و رهایش می کند رها
  • انتظار جمعه شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 01:27
    سحر می دمد؟ آری اما کی؟ منتظریم؟ آری اما چگونه؟ مقابل یا کنار مسئله این است.
  • دل بارونی شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 00:56
    من نشسته ام اینجا تنها چشم بر دیوار همجوار شب در بستر خار اینجا. چشم هایم در حجاب تاریکی مرده جانم از زخم خارها پاره پاره روحم در فرار از تنهایی خردکننده آواره نشسته ام شب های بسیار به امید لبخندکی اشارتی. مگر مرا نیافریده ای مگر ازآن تو نیستم پس چه؟ دیگر آتشت چرا مرا؟ قهرت چرا؟ من از آن توام مرا در امتحان وامگذار من...
  • اگه تو بودی...... جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 01:05
    اگه تو بودی...... آکنده از آرزویی محال لبریز از حس سوزنده خواستن سرشار از دلشوره منتظر دیدار روی تو انتظار انتظار انتظار لب بسته چشم ها خسته دل پرپر زنان قدم ها نه به این نه به آن. انتظار انتظار انتظار فرو غلتیده در هراس پر از وسوسه نیاز دیوانگی فکر در گور دیوانگی در فاصله ای که به دوری ستاره ای دیگر است انگار آرزویی...
  • باران پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 00:54
    باران سرسپردگی پیروزی غرور آسودگی. باران تیرماه شگفت زدگی به آسمان می نگرم قطره ای به سویم چشم می بندم گونه ام را لمس می کند لبانم را چشمانم می لرزم گونه ام را لمس می کند لبانم را از پی هم دانه دانه. فضا پراست از آوای بارش قطره ها غرش آسمان هجوم دانه ها آوازه خوانی قطره ها رقصیدن برگ ها گردش شور شرر حور موعد قرار به...
  • سلام چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 23:48
    اول: به نام صاحب دل دوم: به نام دل سوم: به نام آنکه دل را برد سلام
  • زندگی من دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 23:56
    زندگی من هماره سخاوت زندگی بسی بیش از لیاقت من بوده است افزون تر از آنچه هستم سهمم داده است بیش از آنچه سودمند باشم سودم داده است این ِِِ زندگی من است او به تمامی در وجود من می زید فرمانروا اوست و سیطره او بسیار افزون تر من است او به وسعت آفریده هایش می زید به شکوه زیبایی به ژرفای اندیشه. دست او همراه نسیم برگ برگ هر...
  • یکی بود دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 00:51
    یکی بود با نگاهی که مرا تماشا می کرد لبخندی صمیمی و گرم و جمله ای که مرا نشانه گرفته بود رها کرد مرا از سنگینی غمی که در چشمانم نشسته بود مرا از پیله من رهاند کابوس نیمه تمام مرا تمام کرد شادابی و سرخوشی را دوباره به جان من بازگرداند به نگاهی لبخندی توجهی و بعد با هم خندیدیم امروز0 کاش کاش هر روز یکی بود مرا می دید و...
  • او می آید دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 00:44
    او می آید او با باد می آید هر نسیم با او همراه می شود همانند آذرخش فرود می آید و می درخشد ما را به لرزه می اندازد و روشن می کند او با باد می آید دست نوازش او در میان زلفان زائران می دود تشویش گیسوان پیر دختر و وسوسه داغ چشمانش از پی حضور او آرام می گیرد هر نسیم با او همراه می شود او عطر گلهای شب بو ارمغان می آورد...
  • 208
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • صفحه 7