-
مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۲ )
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 22:52
اوفتاد در خلاء وهم انگیز بستری پیدا شد پایانی مهیا شد انتها تصویر شد: رستاخیز شاعری ره یابی دانه ای پیدایش نسیمی عاقبت نیکی برای هر جزئی بازگشت سالکی به خانه ای رسیدن مسافری به کلبه ای رجعت زائری به مرجعی حکایت وهم انگیزی است اوفتادن گل جاری شدن اشک وانهادن سر شاعری رهاشدن قلبی عاقبت اجزاء رجعت را جشن می گیرند. اما...
-
مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۱ )
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 23:05
اوفتاد با قامتی خمیده منظری خموش بر خاک نشسته گلبرگ ها جدا افتاده پرچم ها خشکیده گرده ها ریخته. رها شد اشکی ازپس نگاهی قطره ای به احتضار نشسته در بند مژه ای. شاعری خسته بر زانو نشسته سر وانهاده آه بر لب به زنجیر کشیده خیره بر سکوت انتظار می گرید. قلبی آوازه خوان سکوت شیشه ای را می شکند نگاهی عاشقانه مرهم ها را باز می...
-
راه
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 12:59
راه؛ تاریک منزل؛ بی نشان دل؛ ملول قافله را جان به لب آمده امید خلق سراب گشته خطوط جاده بی انتها به تاریکی می گرایند تنها سهم ما از یار سیاهی زلفست تاریکی را برایمان به ارمغان آورده پرپیچ و خم و تار دراز اسیر دست باد . «ازپای فتاده ام»
-
انتظار
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 12:14
سحر می دمد؟ آری اما کی؟ منتظریم؟ آری اما چگونه؟ مقابل یا کنار مسئله این است.
-
او می آید
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1386 12:19
او می آید او با باد می آید هر نسیم با او همراه می شود همانند آذرخش فرود می آید و می درخشد ما را به لرزه می اندازد و روشن می کند او با باد می آید هر نسیم با او همراه می شود او عطر گلهای شب بو ارمغان می آورد بنفشه را آواز دل انگیز جویبار را همراه دارد برای بلبل و آرامش حضور از پی او می خرامد پروانه. اومی آید او با باد...
-
آسمان همین جاست
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 11:40
محیط را جستجو می کنم کنکاش خدایی تازه!!! محیط را جستجو می کنم برای رسیدن به آزادی تازه محیط را جستجو می کنم پنجره ای می یابم نور می یابم آسمان را می سویم فاصله ای انگار نیست یک پنجره برای رسیدن به آسمان کافی است همه آبی ها از آن منند و پرندگان همگی انگار در قفس منند آسمان به اندازه پنجره من است بزرگ. آسمان همین جاست...
-
گردشی در سرسرای وجود
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 12:31
گردشی در سرسرای وجود به دنبال سرزمین جود طفلی گریان از پس فراق مردکی خندان پراز میل و اشتیاق از دستان طفل نور می پاشد از چهره مرد هوس شیهه می کشد در میدان حضور مرد می خرامد در چاله قصور کودک دعا می خواند کودک پای می فشارد به من نظر می کند مرا می خواند شعله می افکند مردک فرمان می دهد رنگ می طلبد به هوس میل می کند به...
-
قصه دل سپردن موج با باد
جمعه 12 بهمنماه سال 1386 12:25
قصه دل سپردن موج با باد پراز خالی شدن احساس خلا محض تنهایی مطلق بی کسی تنهایی در کنار هرآنچه خواسته ای حتی آنچه رویا را منور می کرد. نور فرح بخش رایحه دل آنگیز مسرت بخش نسیم از سفر آمده خبری آورده؟ تو به تماشا آماده تسلیم او در پی بازی هرجا که بود راهی. همه ذرات چشم درپی او تن همه جا کشیده ازپس او آمیختن با او پراز...
-
وقت رفتن است
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 19:30
پسرکی نشسته سر به گریبان فرو برده به امید فردای خویش چو برگی که به خورشید می نگرد در ره آرزوهای خویش گام نهاده وصال؟ ... سرخی؟ آری باد و باران؟ آری ریزش؟ آری مرگ؟ . مسافری سبکبار در رهی بی انتها پی نور می رود. جاده راست بالا و پست به انتها می رسد. مسافر خسته گم گشته از پی مقصد نرسیده به اندوه پناه می برد. مهتابی دل...
-
امروز عاشورا است اینجا کربلا نیست
جمعه 28 دیماه سال 1386 17:04
امروز عاشورا است اینجا کربلا نیست عاشورا روز بغض بشر است روزی که انسان در امتحان الهی سرافکنده شد . نمی دانم، نمی دانم شاید در این روز انسانیت تا ابد بر شرارت پیروز شد در این روز عجیب زیبایی، بزرگی وکمال در حد اعلای خود در کنار زعارت، پستی و بدخویی دیده می شود. نمی دانم کدام را باید دید کدام را؟ امروز عاشورا است اینجا...
-
زندگی من
جمعه 21 دیماه سال 1386 02:26
هماره سخاوت زندگی بسی بیش از لیاقت من بوده است افزون تر از آنچه هستم سهمم داده است بیش از آنچه سودمند باشم سودم داده است این ِِِ زندگی من است . دست او همراه نسیم برگ برگ هر روییده را می سوید بالش را بر سر همه مخلوقات می گستراند هر قطره به اذن او به سوی حور پرواز می کند هر حبه به رخصت او سر به افلاک می ساید هر آفرینش...
-
یکی ( ۲ )
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 21:19
برای تقسیم هدیه عشق تنها به یکی نیاز است بی کس عشق می خرد و من بی کس تنها عشق می فروشم فقط به خاطر تو چرا که هستی تو با منی حتی اگر نخواهی. تنها اگر یکی با ما باشد ما را ببینید ببیند که هستیم کافی است دیگر غمی نمی ماند چرا که هر چه هست شور حضور است هوشیواری است تجلی است. اگر دستی دستی را می گیرد چشمی به نگاهی پیوند می...
-
یکی( ۱ )
جمعه 14 دیماه سال 1386 20:18
با نگاهی که مرا تماشا می کرد لبخندی صمیمی و گرم و جملاتی که مرا نشانه گرفته بود رها کرد مرا از سنگینی غمی که در چشمانم نشسته بود مرا از پیله من رهاند کابوس نیمه تمام مرا تمام کرد شادابی و سرخوشی را دوباره به جان من بازگرداند به نگاهی لبخندی توجهی استادم و بعد با هم خندیدی م. ای کاش - آرزویی که محال نیست محالی که در...
-
اگه تو بودی ( ۲ )
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 23:02
تباهی خاکستر شعله بر دل سیاهی روشن تر اگر تو بودی گل بود و شادی و شور زیبایی خد ا نور لطف و نگاه و ذوق حسن و قرار و شوق زمان مال ما بود زمین بر پای ما بود قلم در دستم کلمات بر کاغذم و تو در باورم « تو در باورم» هستی به خدا هستی همیشه با منی اویی که نیست منم من. اویی که می درخشد ستاره ای است که گرچه دور است ولی در باور...
-
اگه تو بودی...( ۱ )
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 01:07
آکنده از آرزویی محال لبریز از حس سوزنده خواستن سرشار از دلشوره منتظر دیدار روی تو انتظار انتظار انتظار لب بسته چشم ها خسته دل پرپر زنان قدم ها نه به این نه به آن. انتظار انتظار فرو غلتیده در هراس پر از وسوسه نیاز دیوانگی فکر در گور دیوانگی در فاصله ای که به دوری ستاره ای دیگر است انگار آرزویی محال در باور است محال...
-
سپاس
جمعه 30 آذرماه سال 1386 01:18
من انسانم خدای من به هرچه می نگرم هرآنچه که هست ازآن توست هرآنچه که اطرافم هست آفریده توست در احاطه توام و خود نیز آفریده تو. و همه امیدم: هرکه و هرچه جز تو بخواهم و بخوانم آفریده توست و ازآن تو و راهم راه تو. به هر که دل ببندم به تو دل بسته ام به هر که بپیوندم به تو پیوسته ام گریزی نیست. می خندم چراکه می دانم مرا می...
-
این زندگی را نمی خواهم ( ۴)
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 01:18
این زندگی را نمی خواهم از بلندای قامتم موری بالا می رود بر فراز من مرغ سیاه آشیان نموده است از گرمی اجاق من روزگار به سر می آرود و از انبار کشت من به یغما می برد و دیگر انگار قرار نیست هیچ بذری به جوانه بنشیند پرتوی بر چهره ای روشن بتابد زندگی رنگ باخته است همه چیز تمام است این را نمی خواهم. تمام امیدها همه ای کاش ها...
-
این زندگی را نمی خواهم (۳)
جمعه 23 آذرماه سال 1386 19:26
زراعت در این فصل کاشتن درد است بغض کردن با تگرگ است مردن با ریزش برف است. سقف می چکد بستر خیس است و شب سرد صدای زوزه ای به گوش می رسد باد وحشیانه می وزد اینجا همه می میرند. این زندگی را نمی خواهم مزرعه را آفت زده خورشید به سوگ نشسته سیاه مرغکان نیز انگار رفته اند دریافته اند اینجا دیگر چیزی نیست. مترسک را سرپا می کنم...
-
این زندگی را نمی خواهم(۲)
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 22:48
امید به فردا پوچ است اگر هر روز زمستان است شاید باران ببارد شاید برف شاید گریستم و شاید در انزوا مردم مردم از دوری روشنایی مردم از درد بی سایه بودن مردم در نبود تو. بودن مرثیه تکرار شدن است نفسی از پی نفسی روزی پس از روزی هفته ای همراه هفته ای داس دلتنگی و تیغ غم حاصل لحظات را درو می کنند بذره ا پنهان در خاک به آفت ها...
-
این زندگی را نمی خواهم(۱)
شنبه 17 آذرماه سال 1386 23:55
اینجا همه چیز مرده است اینجا دنیا رنگ باخته است بهار در بوران زمستان گم شده است کسی بذری نمی پاشد جوانه ای نمی خندد همه شررها سردند همه شعر ها دلتنگند خطابی نیست مگر آوای سقوط برف دانه ها و مخدوش شدن زیر پا. هنگامی که در دل شوری نیست بهاری نیست راز لبخندی نیست گرمی دستی با دستت نیست دیگر تپش دلی با نگاهی نیست زمستان...
-
عشق
سهشنبه 13 آذرماه سال 1386 23:30
عشق به نور می ماند و عاشق به گیاه نور است که گیاه را می پروراند و پرفایده اش می سازد به خاطر نور است که درخت بالا می رود و رشد می کند. و نور است که رخسار درخت را زرد و نحیف می سازد بار از درخت می ریزاند برگ هایش را دانه دانه بر خاک می کشد و او را عریان می سازد و رهایش می کند رها.
-
باحسرتی که انگار تمامی ندارد(۱)
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 00:40
با حسرتی که انگار تمامی ندارد با غمی که هرگز پایانی نمی یابد در شبی که خروسان همه مرده اند یاران جملگی پرصدا خفته اند؛ یار مرا می گوید: برو دل می گوید: بمان عشق مرا می گوید: بمیر شب مرا می گوید: بخواب قلم در دستم می لرزد اندیشه ای در دلم می دود یاد یار پرهیاهو با دلم می آمیزد چشم هایم می گرید. با حسرتی که انگار تمامی...
-
دریا ( ۳)
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 23:35
چه مایه نوای دریا به آوای نفس کشیدن ما شبیه است می آید و باز می گردد گوش کن! صدای هن هن زمین به گوش می رسد انگار زمین هم خسته شده از این همه جدایی خدا کند که بیایی زمین به آسمان می نگرد طلب بلندی می کند و آسمان آبی تر از همیشه به زمین لبخند می زند گاه که زمین فرستاده ای به آسمان می فرستد آسمان مغرورانه فرستاده را باز...
-
و باران بارید امروز
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 23:22
سرسپردگی پیروزی غرور آسودگی. شگفت زدگی به آسمان می نگرم قطره ای به سویم چشم می بندم گونه ام را لمس می کند لبانم را چشمانم می لرزم گونه ام را لمس می کند لبانم را. از پی هم دانه دانه. فضا پراست از آوای بارش قطره ها غرش آسمان هجوم دانه ها آوازه خوانی قطره ه ا رقصیدن برگ ها گردش شور شرر حور موعد قرار به سر می آید انتظار؟...
-
دریا ( ۲ )
پنجشنبه 24 آبانماه سال 1386 22:01
گاه پری زادی می بینم از دریا به من می نگرد با لبخندی دل انگیز به سوی من میل می کند و من می شکفم موجی که انگار مرا دوست ندارد به پا می خیزد کف بر لب می آرد مرا با خود به ساحل باز می گرداند و از رویای خویش جدا می سازد شن آلوده سنگین نمکین به زیر کشیده شده با صورتی خیس از اشکی به شوری دریا! امشب متلاطم هستم ساحلی نمی...
-
دریا ( ۱ )
دوشنبه 21 آبانماه سال 1386 23:29
نوای دریا به نواخت دریا گوش بسپار خواندن آب بر خاک همین که ما هستیم آب و خاک ! گوش بسپار از ورای آن هزاران نغمه عاشقانه به گوش می رسد گوش بسپار. موسیقی دریا چیزی که نیازمند آموختنش هستیم می آید می آورد پر از حباب می شود باز گردانده می شود و باز دوباره می آید باز نمی ایستد باز نمی ایستد !!! هیاهوی کودکانه ای در درونم...
-
قصه ای کاش ها ( ۳ )
جمعه 18 آبانماه سال 1386 12:59
کاش یکی از پشت صورتک گم می شد یکی به راستی لبخندی تقدیم می کرد یکی به حدس گمان می کرد: اشتباه از من است یکی آنچه را داشت می دید نه آنچه دیگران دارند یا ندارد کاش خداوندگار همین دم امر محتوم را فرمان می داد کاش دلم صدایم می کرد: علی این از آن ماست!!! کاش آرزو پیدا نمی شد مگر قبل از برآورده شدن کاش دعا خوانده نمی شد مگر...
-
قصه ای کاش ها ( ۲ )
سهشنبه 15 آبانماه سال 1386 02:36
آنچه ما را ساخته دانه دانه سلول هایمان نیست مولکول ها نیست آنچه ما را ساخته نگاه مان است باورمان اندیشه پنهانمان ولی آنچه ما را در ذهن دیگران می سازد نمایشمان است و این برهه انگار تنها زمان نمایش است همه چیز پوشالی است زندگی گم شده است. بودن در نمایش دادن است صحنه ؛؟ همین جاست بازیگران ؛؟ همین مردمند نقش ها ؛؟ همین...
-
قصه ای کاش ها ( ۱ )
شنبه 12 آبانماه سال 1386 23:28
فکرم خسته تنم مرده دلم تنهاست. بی هیچ میلی اشتیاقی زندگی تکراری است. دلم تنهاست در جمع اینانی که گویی غریبه اند فرسنگ ها فاصله میان دل هامان و لبخندی که آرایش می کند چهره هامان در میان این جمع مغشوش در فرار از این خنده های توخالی تنهایی دلم را تسخیر کرده است. کسی نیست کسی نیست مرا دریابد هم نشین دلی پای صحبتی هم دردی...
-
ای کاش باران ببارد
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 23:03
مانده ام تنها بی هم شانه ای در دو راهی تردید کوچه انتظار مانده ام. تپش تنم از پی تو می خواند سنگینی سرم هوای خالی شدن دارد قدمی دیگر تصمیمی دوباره می مانم می مانم. می آیی؟ اگر آمدی اگر من نبودم به آن شن زیر پامانده تورا به خدا بگو بگو که آمدی. هر زمان قطره ای دیدی به روی گونه ای یا روی سبزه ای آویخته بر مژه ای برگ گلی...