گل داد شاخ آلبالو در کوچه حیاط
آفتاب خندید بر سردی فضا
مادرم خواب دید روشنی را
پیامی آمد از ورای روزها!!!
مادربزرگ سپیدی و شیرینی عیدی می دهد مرا
سلام مادربزرگ
سلام
دوریم را ببخش
در سرآغازی دوباره دمی به یادت زمزمه کردم
و شما
صبح سرد مرا دوباره پر از حس گرم شور و التهاب کردید
سلام
در جهانی که جز خیر و حق نیست
مرا در یاد دارید
شاباش
آرزو می کردم
که هنوز باشم در نظرتان
و حال آرزو می کنم
ای کاش هنوز باشم در دعایتان
انگار طمع و خواستن بازدم هر آدم است
میل نفسی دیگر و بهتر
دمی شادتر
آرزویی محال تر و خواستنی تر
و گره هایی ژرف تر
در تن و جان
مادر بزرگ؛
روزهای پرهیاهوی حضور
نفسی تنگ بر سینه
لبی خندان بر چهره
و دانه ای گلگون بر گونه
من می دوم و تو در پی ام
بازی های شلوغ کودکانه
مادربزرگ؛
زنده و جاودانه
سلام
عیدتان مبارک
سلام
من عیدی خواستم
و اگر عید باشد!!!
عیدی می دهم همه را
که خورشید
شاخ آلبالو
و مادربزرگ
عیدی دادند مرا
می خندم
امروز عید است
مادربزرگ آمده است
خورشید خندیده است
شاخ آلبالو به گل نشسته است
سلام
سلام
سلام
عیدتان مبارک
فرخخنده باد روزهایتان در موسم بهار
پرخنده باد کلامتان در زرافشانی خورشید
سلام
عیدتان مبارک