بی هیچ دیوار و برج و بارو
با یال شیر و شاخ آهو
با صورتک ، سرخابه ، رنگ و جادو
بی هیچ لطفی ، پرناز و عشوه ؛ ماهرو
لبخند می زند.
لبخند دیگری مهمان دیدگانم
دلم قرص نمی شود
لبم باز می شود اما به سوی او نمی رود
دل دگر یاری نمی کند
فکر انگار کار نمی کند
از گرمی هوا
از سردی فضا
از درد بی دوا
از شرم و آرزو.
لعنت بر این شمع
که پروانه می سوزد و خود می سوزد
لعنت بر این تب
لعنت بر این دل
لعنت بر این حرف:
از گرمی دروغ دل گرم می شود٬
اما
هرگز راهی نمی شود.
سلامی به گرمی محبت بین منو تو
تنهایی بزرگترین دروغ دنیاست؟؟؟ پس حقیقت منو تو چیست؟؟؟ اگر تنهایی تو و من دروغ باشه...چه فرقی می کنه که من اسمم جواد باشه...توام علی...این تنهایی ماست که من را به تو وصل...در عین حال مجزا می سازه
شاد باشی
در پناه حق
سلام
این بار هم شعر زیبای شما را خواندم
احسنت افرین:)
وبلاگ من با یه چیز متفاوت به روز هستش!:)
منتظر حضور سبز شما هستم
موفق باشید....شوریده
سلام
ببخشید که دیر اومدم
حالم خوب نبود
خواستم بگم..........تولدت مبارک
یادم بود که ۱۴ اردیبهشته ولیییییییی.............مریض بودم
قلبم مشکل پیدا کرده
پیر شدیم دیگه
شاد و سالم باشی
دلم میگیرد از گفتن
دریغا شهر قلبم راغروبی تیره پوشاندست
تمام پیکرم از سردی شبهای غربت سخت میلرزد
حصارذهن من آشفته وتبدار
درونم از حباب لحظه ها سرشار
که همچون ضربه ساعت همیشه با قدمهای زمان
از دور میآید