۱۸/۱ /۸۴

بی هیچ دیوار و برج و بارو

 

با یال شیر و شاخ آهو

 

با صورتک ، سرخابه ، رنگ و جادو

 

بی هیچ لطفی ، پرناز و عشوه ؛ ماهرو

 

لبخند می زند.

 

 

 

لبخند دیگری مهمان دیدگانم

 

دلم قرص نمی شود

 

لبم باز می شود اما به سوی او نمی رود

 

دل دگر یاری نمی کند

 

فکر انگار کار نمی کند

 

از گرمی هوا

 

از سردی فضا

 

از درد بی دوا

 

از شرم و آرزو.

 

 

 

لعنت بر این شمع

 

که پروانه می سوزد و خود می سوزد

 

لعنت بر این تب

 

لعنت بر این دل

 

لعنت بر این حرف:

 

از گرمی دروغ دل گرم می شود٬

 

 

اما

 

هرگز راهی نمی شود.

نظرات 4 + ارسال نظر
جواد پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:13

سلامی به گرمی محبت بین منو تو

تنهایی بزرگترین دروغ دنیاست؟؟؟ پس حقیقت منو تو چیست؟؟؟ اگر تنهایی تو و من دروغ باشه...چه فرقی می کنه که من اسمم جواد باشه...توام علی...این تنهایی ماست که من را به تو وصل...در عین حال مجزا می سازه

شاد باشی

در پناه حق

شوریده پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 17:09 http://faghat-khodam.blogsky.com

سلام

این بار هم شعر زیبای شما را خواندم

احسنت افرین:)

وبلاگ من با یه چیز متفاوت به روز هستش!:)

منتظر حضور سبز شما هستم

موفق باشید....شوریده

شیرین جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 21:02 http://www.arooseatash.blogfa.com

سلام
ببخشید که دیر اومدم
حالم خوب نبود
خواستم بگم..........تولدت مبارک
یادم بود که ۱۴ اردیبهشته ولیییییییی.............مریض بودم
قلبم مشکل پیدا کرده
پیر شدیم دیگه
شاد و سالم باشی

حامد یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 23:14 http://deltalogo.blogfa.com

دلم می‌گیرد از گفتن



دریغا شهر قلبم راغروبی تیره پوشاندست



تمام پیکرم از سردی شبهای غربت سخت می‌لرزد



حصارذهن من آشفته وتبدار



درونم از حباب لحظه ها سرشار



که همچون ضربه ساعت همیشه با قدمهای زمان



از دور می‌آید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد