نیکی همه جا را تسخیر خواهد کرد

با هر طلوعی که از خواب رها می شوم

با چشمانم می گویم :

نبینید آنچه را نباید

با گوش هایم نجوا می کنم :

نشنوید آنچه را ناپسند است

با دست هایم می نویسم :

نکنید آنچه را ستوده نیست

خداوندگار با من است.

گاه با خود می گویم :

کاش می شد

خود بنویسم

این تقدیر نانوشته را

آنگونه که باید

شبیه آنچه که شایسته اوست و مرا بایسته.

کاش می شد

ولی نه

حاشا ، حاشا که من بنویسم

با دستی لرزان

فکری پریشان

و اراده ای لغزان

حاشا ، حاشا که من بنویسم!!!

می دانم :

ایمان هست   ،   وسوسه هم

اراده هست   ،   لغزش هم

تقوا هست   ،   ابلیس هم

هرچه ایمان شکوهمندتر ، متعالی تر ، بالاتر

وسوسه اش افزونتر

 سقوطش مصیبت بار تر

در بند و گرفتار باد بیشتر

هرچه اراده درپای تر ، در بن تر ، ژرف تر

لغزش سرها شدید تر

که انگار می خواهد

 سر فرو افکند

هرچه تقوا شکوفاتر ، کامل تر ، رسیده تر

ابلیس حریص تر

عطشناک تر

انگار می بلعد تقوا را

خوشا ؛ خوشا با من

خداوندگار با من است

خداوندگار همه جا حاضر است

وای که انسان چقدر احمق است

الفبا که یاد گرفت ، می خواهد دیوان بسازد

شنیدن که آموخت ، می خواهد حرف بزند

فکر که کرد ، می خواهد خدایی کند

حاشا ؛ حاشا که من بنویسم

کاش این تقدیر نانوشته نباشد

خوشا که تقدیری را او نوشته باشد

خوشا که او نویسد

و

خوشا که او خواند

کاش این تقدیر را او نوشته باشد

خوشا ؛ خوشا ؛ خوشا

خداوندگار با من است

خداوندگار همه جا حاضر است

«تخته پاره روی آب و ساحل نجات!»