التماس ( ۲ )

به تاریکی شب که در نگاهی نشسته

 

سوگند

 

به زخم های خون چکان من که آتش را به لبانی وام داده

 

سوگند

 

به آوارگی روح خسته من در تاب گیسوی در دست باد

 

سوگند

 

سزای من این نباشد

 

هرچه وهم و خیال و وسوسه از آن من

 

فراق و تردید و عذاب ازآن من

 

ابلیس خود مرا می خواند

 

و تو گفته ای بخوان :

 

« بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را »

 

و نگاه تو بر من

 

همه جا مرا می نگری همیشه.

 

گر گرمی حضورت

 

دست یاریت نباشد

 

من چه کنم با این همه؟

 

گر تو مرا نخواهی

 

چه کنم؟

 

گر مرا از خود ندانی

 

چه؟

 

گر مرا برانی

 

وای وای وای

 

 

دستم را بگیر

 

نور بتابان

 

دستم را بگیر

 

گر تو بخواهی

 

حساب تمام است

 

آوار تمام است

 

فقر و واهمه تمام است

 

تمام

 

از فراز مرا ببوس