التماس

من

 

نشسته ام اینجا

 

تنها

 

چشم بر دیوار

 

همجوار شب

 

در بستر خار

 

 

چشم هایم در حجاب تاریکی مرده

 

جانم از زخم خارها پاره پاره

 

روحم در فرار از تنهایی خردکننده آواره

 

نشسته ام شب های بسیار

 

به امید درخششی

 

موهبتی

 

اشارتی.

 

 

مگر مرا نیافریده ای؟

 

مگر ازآن تو نیستم؟

 

پس چه؟

 

دیگر آتشت چرا مرا؟

 

قهرت چرا؟

 

من ازآن توام

 

مرا با حساب اولیات نسنج

 

مرا در امتحان وامگذار

 

من چون کودک گم شده رهاشده از دست مادرم

 

ضجه می زنم

 

التماس می کنم

 

« مرا در امن دائم لطف خود پناه ده »