تباهی خاکستر شعله بر دل سیاهی روشن تر اگر تو بودی گل بود و شادی و شور زیبایی خد ا نور لطف و نگاه و ذوق حسن و قرار و شوق زمان مال ما بود زمین بر پای ما بود قلم در دستم کلمات بر کاغذم و تو در باورم « تو در باورم» هستی به خدا هستی همیشه با منی اویی که نیست منم من. اویی که می درخشد ستاره ای است که گرچه دور است ولی در باور من هنوز روشن تر از همیشه می درخشد اویی که نیست جرمی مانده است که بازتابش خورشیدش را از یاد برده است ماه ستاره نیست ماه به نور خورشید زنده است و اگر نیست پشت حصارش پنهانی به تماشای روشنایی خورشیدش نشسته است There are two ways of spreading light To be the candle Or the mirror that reflect it |