قصه ای کاش ها (۳)

کاش یکی

 

 از پشت صورتک گم می شد.

 

یکی

 

به راستی لبخندی تقدیم می کرد.

 

یکی

 

به حدس گمان می کرد:

 

اشتباه از من است.

 

یکی

 

آنچه را داشت می دید

 

نه آنچه دیگران دارند

 

یا ندارد.

 

کاش خداوندگار

 

همین دم

 

امر محتوم را فرمان می داد.

 

کاش دلم صدایم می کرد:

 

علی

 

این  از آن ماست!!!

 

 

کاش

 

آرزو پیدا نمی شد

 

مگر قبل از برآورده شدن.

 

کاش

 

دعا خوانده نمی شد

 

مگر به یقین اجابت.

 

کاش

 

مثل زندگی که با مرگ همراه است

 

شب که با نقره مهتاب

 

روز که با زر خورشید

 

ماهی با سیال آب

 

من

 

با تو همراه می شدم

 

نه همراه

 

که هم جان می شدم.