۱۸/۱/۸۴

بی هیچ دیوار و برج و بارو

 

با یال شیر و شاخ آهو

 

با صورتک ، سرخابه ، رنگ و جادو

 

بی هیچ لطفی ، پرناز و عشوه ؛ ماهرو

 

لبخند می زند!

 

 

 

لبخند دیگری مهمان دیدگانم

 

دلم قرص نمی شود

 

لبم باز می شود اما به سوی او نمی رود

 

دل دگر یاری نمی کند

 

فکر انگار کار نمی کند

 

از گرمی هوا

 

از سردی فضا

 

از درد بی دوا

 

از شرم و آرزو.

 

 

 

لعنت بر این شمع

 

که پروانه می سوزد و خود می سوزد

 

لعنت بر این تب

 

لعنت بر این دل

 

لعنت بر این حرف:

 

از گرمی دروغ دل گرم می شود٬

 

 

اما

 

هرگز راهی نمی شود.