پاییز ( ۳ )

پاییز

آسودگی است

سکوت بر تواضع توانمندی است

به رنگ گل ها شدن است

بی خاری

و رها شدن است

آزادی. 

 

ای شاخ خشک هنوز بر جای

با بهار سبز بگو:

آنچه تو را شور می دهد

آنچه تو را سبز می دارد

از من است

بگو که سکوت من

از بسیاری نا گفته هاست.

رازهای سربه مهر را

یکی یکی

به دست نسیم می دهم

تا در محفل انس و پیوند

با تو به آغاز برسند. 

 

این پاییز منم

آنچه است که می نگارم

شاید بهاری بیاید

روزی به محفلی راه یابم

شاید دوباره آغاز شوم. 

 

 

ولی شاخه ها

مانده اند بر جراحت برگ ها

و

برگ ها

افتاده اند جدا بر خاک

هنوز بارانی نباریده است

بارانی نباریده است

رخ خورشید را لکه ای نپوشانیده است

هنوز من منتظرم.