پاییز ( ۲ )

 

شاخه ها

مانده بر جراحت برگ ها

برجای مانده زخم بن برها

درد می کشند.  

 

برگ ها

مانده بر خاک

جداافتاده ؛ تنها

ضجه می زنند.  

 

بارانی نباریده است

ابری چهره خورشید نپوشانیده است

نگاهی از پس نگاهی رها نگردیده است

بارانی نباریده است 

 

پاییز من

بیا

بیا که دیگر تاب نزدیکی خورشید ندارم

بیا که می خواهم آسوده بخوابم

بیا که تنم نوازش نسیم تو را می طلبد

بیا که می خواهم سبک شوم

رها شوم

بودنی دگرگونه تجربه می خواهم

بیا

 

 بیا که پاییز نیکوتر از بهار من است

به ثمر نشستن

و رها شدن

زیباتر از جنون بارور شدن است

 

بیا.