من؟؟؟

خدای من

تویی ؛

تنها کسی که همه جا با منی همیشه

تک تک ذرات وجودم ازآن توست

و تو را می خوانند.  

 

 

هرچه دارم تو داده ای

هرچه هستم ازآن توام

بنده حلقه به گوش توام

نصیبم مکن آنچه را ستوده نیست    

 

خداوندگارا

از تو چه طلب کنم

برای خود یا دیگران؟

حال آنکه تو خیر مرا بهتر می دانی

آخر من نادان دربند چه می توانم صلاح کنم؟

آخر چگونه؟ 

 

آفریدگارم

اگر چیزی طلب نمی کنم

اگر لب فرو بسته ام

از بی نیازیم نیست

به نامت نیست

دست های من خالی تر از همیشه اند

و التماس التماس التماس

ناله هر لحظه آنهاست.

اگر که دیگر نان خشکی طلب نمی کنم

بدین خاطر است که

به لمحه ای در خانه به رویم گشوده ای

و خوان گسترده هزار رنگ و طمع را بر من نموده ای. 

من مهمان خوان این خانه هستم  

هرلحظه با هر دم و بازدم 

 

بارالها

تو

 از من

 آگاه تری به من

 

 و از من

عادل تری به من

  

 و از من

 بخشنده تری به من

چگونه من نادان و چشم درپای

و پای در خاک

بگویم:

این را بده و آن را نه

نه

نه

نه. 

 

 

هرچه

هرچه

هرچه

فرود آری

خیر است

و مرا ستوده. 

لب فرو می بندم 

مژه ها دست در دست هم 

می گویم: 

قبول 

هیچ نمی خواهم 

جز انچه تو می خواهی

هیچ طلب نمی کنم

جز آنچه تو می فرستی. 

 

 

 

 

من؟؟؟؟؟؟؟؟؟