اوفتاد
با قامتی خمیده
منظری خموش
بر خاک نشسته
گلبرگ ها جدا افتاده
پرچم ها خشکیده
گرده ها ریخته.
رها شد
اشکی
ازپس نگاهی
قطره ای به احتضار نشسته
در بند مژه ای.
شاعری خسته
بر زانو نشسته
سر وانهاده
آه بر لب به زنجیر کشیده
خیره بر سکوت انتظار می گرید.
قلبی آوازه خوان سکوت شیشه ای را می شکند
نگاهی عاشقانه مرهم ها را باز می بندد
زخمه همچنان می نوازد
قطره راه می یابد.
زخمه همچنان می نوازد
انتها پیش چشم ما نیست
تو را پایانی نیست.
شاخه گل بیهوده عطری را می سراید
گلبرگ ها به زردی مرده فریاد می کشند:
آزادی
شاعر علی بر لب
دست بر زانو:
علی!!!
گرده ها آلوده به خاک
در جدال با زمین
در تقابل با مرگ پاک
نجوا می کنند:
نسیم.
قطره زنجیر بر پای
بندی بر جان
حسرتی بر ذهن:
رهایی
زخمه همچنان می نوازد
انتها پیش چشم ما نیست
تو را پایانی نیست.
پارسال با او زیر باران راه رفتم.امسال راه رفتم و اورابادیگری زیرباران چشمهایم دیدم!شایدباران پارسال اشکهای فرد دیگری بود
شعر فلسفی زیبایی که قدرت تصویر اون فقط از تو بر میاد دکتر
سلام
و
سپاس از مهربانی شما
و
باز هم سپاس