بی هیچ دیوار و برج و بارو
با یال شیر و شاخ آهو
با صورتک ، سرخابه ، رنگ و جادو
بی هیچ لطفی ، پرناز و عشوه ؛ ماهرو
لبخند می زند!
لبخند دیگری مهمان دیدگانم
دلم قرص نمی شود
لبم باز می شود اما به سوی او نمی رود
دل دگر یاری نمی کند
فکر انگار کار نمی کند
از گرمی هوا
از سردی فضا
از درد بی دوا
از شرم و آرزو.
لعنت بر این شمع
که پروانه می سوزد و خود می سوزد
لعنت بر این تب
لعنت بر این دل
لعنت بر این حرف:
از گرمی دروغ دل گرم می شود٬
اما
هرگز راهی نمی شود.
در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمیخرند ، پروانه شدن یعنی تباهی !
salam...))
salam
there is two way to make our world lighter
to be a candle
or reflect the light of it
خبری نیست دکتر
هوا سرد است و پایئزی
و زندگی هر روز پر رنگ می شود
از حس بی حسی
بی اعتمادی
بی رنگی
بی هیچ کسی که حتی منتظرت باشد
حتی به دروغ
و حتی خود من نیز
رنگم را برده ام از یاد
. . . . . . . . . . . . . . .. . . . . .
توی فکری عمیق بودم و شعرت رو خوندم،لحظه ای احساس کردم دارم شاملو می خونم
خیلی حال کردم و البنه ما اینیم دیگه که همچین دوستانی داریم
هم شاعر و هم دکتر و هم . . . :-))))
زیبا بود اما نه به اندازه کارهای قبلیت
عالی بود