۱۸/۱/۸۴

بی هیچ دیوار و برج و بارو

 

با یال شیر و شاخ آهو

 

با صورتک ، سرخابه ، رنگ و جادو

 

بی هیچ لطفی ، پرناز و عشوه ؛ ماهرو

 

لبخند می زند!

 

 

 

لبخند دیگری مهمان دیدگانم

 

دلم قرص نمی شود

 

لبم باز می شود اما به سوی او نمی رود

 

دل دگر یاری نمی کند

 

فکر انگار کار نمی کند

 

از گرمی هوا

 

از سردی فضا

 

از درد بی دوا

 

از شرم و آرزو.

 

 

 

لعنت بر این شمع

 

که پروانه می سوزد و خود می سوزد

 

لعنت بر این تب

 

لعنت بر این دل

 

لعنت بر این حرف:

 

از گرمی دروغ دل گرم می شود٬

 

 

اما

 

هرگز راهی نمی شود.

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:15

در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمیخرند ، پروانه شدن یعنی تباهی !
salam...))

salam

there is two way to make our world lighter
to be a candle
or reflect the light of it

مهدی دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:00 http://mehdihajijafari.blogfa

خبری نیست دکتر

هوا سرد است و پایئزی

و زندگی هر روز پر رنگ می شود

از حس بی حسی

بی اعتمادی

بی رنگی

بی هیچ کسی که حتی منتظرت باشد

حتی به دروغ

و حتی خود من نیز

رنگم را برده ام از یاد
. . . . . . . . . . . . . . .. . . . . .

توی فکری عمیق بودم و شعرت رو خوندم،لحظه ای احساس کردم دارم شاملو می خونم

خیلی حال کردم و البنه ما اینیم دیگه که همچین دوستانی داریم

هم شاعر و هم دکتر و هم . . . :-))))

فاطمه بابازاده چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 http://ayehayezamini.blogfa.com/

زیبا بود اما نه به اندازه کارهای قبلیت

نرگس پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 23:14

عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد