قصه ای کاش ها ( ۲ )

بودن در نمایش دادن است

 

صحنه ؛؟

 

همین جاست

 

بازیگران ؛؟

 

همین مردمند

 

نقش ها ؛؟

 

همین آدم هایند

 

همین خنده های توخالی است.  

 

 

کاش یکی

 از پشت صورتک گم می شد 

 

یکی

به راستی لبخندی تقدیم می کرد 

 

یکی

به حدس گمان می کرد:

اشتباه از من است 

 

یکی

آنچه را داشت می دید

نه آنچه دیگران دارند

یا ندارد 

 

کاش خداوندگار

همین دم

امر محتوم را فرمان می داد 

 

کاش دلم صدایم می کرد:

علی

این  از آن ماست!!! 

 

کاش

آرزو پیدا نمی شد

مگر قبل از برآورده شدن 

 

کاش

دعا خوانده نمی شد

مگر به یقین اجابت 

 

کاش

مثل زندگی که با مرگ همراه است

شب که با نقره مهتاب

روز که با زر خورشید

ماهی با سیال آب

من

با تو همراه می شدم

نه همراه

که هم جان می شدم.  

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
جواد یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:55

ما خیلی مخلصیم

عزیز...من در حال تصمیم گیری هستم

عزیز فرصت کردی یه سر به آبجی سانا بزن...شعر چه...واقعا خاطره انگیزه(با لبخند)

شاد باشی و در پناه حق

زهرا یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:48 http://www.taranomemarg.blogfa.com

سلام.خوبی شما؟

ممنون از لطفتون.من همیشه شادم گرچه روزگار تو نامردی هیچی برام کم نذاشته!

ببخشید اگر دیر به دیر میام.

آخه همیشه از سایت دانشگاه کامنت هامو چک می کنم . . .

خودتون که می دونید...

براتون ارزوی موفقیت دارم.

خوش باشید

یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد