تو چه کرده ای؟؟؟

« - : زندگی من مطابق خواسته ها و توقع هایم نیست »

 

اگر اینک زندگی از شما بپرسد: تو برای من چه کرده ای؟ چه پاسخ می دهی؟

 

آرزوی کوتاه کردن راه به ما سرعت نمی بخشد.

باید میان سخت گیری و رحمت ؛ میان انظباط و سهل انگاری توازن برقرار کرد.

بدون تلاش هیچ چیز رخ نمی دهد حتی معجزه

برای آنکه معجزه رخ دهد ایمان لازم است

برای ایمان داشتن باید حصار پیش داوری ها را برچید

برای ویران کردن حصارها شهامت لازم است

و .....

بیایید با روزگار خود از در آشتی درآییم.

از یاد نبریم زندگی هوادار ماست .او نیز خواهان رشد است. بگذارید یاریش کنیم.

 

اغلب اوقات از درک موهبت هایی که به ما ارزانی داشته شده عاجزیم

و آنچه را خداوند برای تغذیه معنوی ما انجام می دهد درک نمی کنیم

در داستانکی در زمستانی سخت پلیکانی منقارش را در اندامش فرو می برد تا جوجه هایش را با گوشت تنش تغذیه کند

وقتی سرانجام جان سپرد یکی از جوجه ها به دیگری گفت:

راحت شدیم ؛ از بس هر روز آن چیز گندیده را می خوردیم داشتم خسته می شدم !!!

 

 فاصله؟؟؟!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:24 http://maryami.blogsky.com

سلام علی آقا!
برای زندگی کردن نباید از زندگی گریخت!
گاهی درک اتفاقات پیرامون دشوار است و یا قبول آن دشوار. اما این خاصیت زندگیست که منتظر تامل ما نماند. با حرفهایت موافقم مخصوصا از بخش « زندگی هوادار ماست ...» خوشم آمد.
شاید برای این است که نمی توانیم ناله نکنیم!!!
پذیرفتن؛ شرط مسلم تغییر است. اگر چیزی را نپذیریم با کمی ها و نقص ها هرگز قادر به تغییرش نیستیم... و برای این همان ایمان و شهامت لازمه ی کار است.

من هم آپم
از لینک ممنون
راستی تو چرا توی پست قبلی نظر میذاری همش؟!!!

سارا خانم شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:14

سلام رفیق
پیام گذاشتم
گم شد سند نشد
---------------
خوبی
خوشی
مواظب خودت باش
بابت پیامهات سپاس
موفق شاد باشی
نمیتونم سر سری از شعرهات بگذرم
اروم شدم اومدم اینجا

بارون شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:41 http://man-o-baroon.blogsky.com

قبول دارم. اما کاش میتونستیم زودتر بفهمیم . قبل از اینکه دیر بشه...

سمیه و علی شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:55 http://kolbeyema.blogsky.com/

بیا ای خالق عالم
رهایم کن از این غربت
که من پوسیدم و مُردم
در این تاریکی و ظلمت
رهایم کن، به آغوشت صدایم کن
مرا با عشق و با هستی
دوباره آشنایم کن
در اینجا خانه زندان است
تهی از نور ایمان است
شریک درد جان سوزم
فقط این چشم گریان است
جدا از یارم و زارم
گره افتاده در کارم
فقط مرهم تویی یا ربّ
علاجم کن که بیمارم
تنم در آرزوی لحظه ای گرما
چه جان فرساست این سرما
اگر دیروز من این بود
چه امیدی ست بر فردا
به پایانم ولی آغاز می خواهم
بیا صد پاره کن زنجیر پایم را
که من پرواز می خواهم
ز سرما من گریزانم
من آن خورشید گرم میهنم را باز می خواهم
رهایم کن، رهایم کن
مرا با عشق و با هستی
دوباره آشنایم کن
تقدیم به دایی علی (از طرف عسلک و خانواده)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد