مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۳ )

 

 

جهان را

 

از پس باوری می بینم

 

که می پندارد:

 

او می زید

 

لحظه لحظه

 

ایمان مرا

 

 

می سراید

 

واژه واژه

 

شعر شور مرا

 

 

نوازش می کند

 

استاده بر نماز

 

با لطف و ناز

 

تاره تاره

 

گیسوی مرا

 

 

 

من جهان را

 

از پس او می بینم

 

او با من است

 

او جریان دارد

 

 

چون نسیم

 

که با حرکت دیده می شود

 

حین سختی

 

به تمامی ملاقات می شود

 

چو نسیم

 

همیشه

 

همه جا

 

همه وقت

 

هست

 

و به تو می نگرد

 

با طلب تو

 

خواندت

 

لبخند می زند

 

جریان می یابد.

 

 

اگر با اجزاء همراه شوی

 

به جدال با خاک همت نهی

 

هرگاه اراده کنی

 

به یاری برمی خیزد

 

در کنار تو می ایستد

 

دست یاری به شانه ات می نهد

 

 

خوشا

 

خوشا

 

او با من است

 

او همه جا هست.

 

 

تمام خود نمایی میکند

 

زخم ههمچنان می نوازد

 

 

انتها پیش چشم ما نیست

 

تو را پایانی نیست

نظرات 3 + ارسال نظر
همسایه شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:36

سلام علی جان
خوبی گلم؟
ئوباره شعر قشنگ
هوراااااااااااااااااا

:)))))))))))))

شاد باشی همسایه جونم

گلی شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:15 http://www.onlypictures.blogsky.com

چون نسیم



که با حرکت دیده می شود



حین سختی



به تمامی ملاقات می شود



چو نسیم



همیشه



همه جا



همه وقت



هست

سلام
خیلی قشنگ بود به خصوص این قسمتش
موفق باشید
فعلا بابای

حامد شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 23:30 http://deltalogo.blogfa.com

سلام

سلام و صد سلام به یاران امروز
سلام و هزار سلام به غوغای هر روز
سلام و سلام و سلام...


عطر لبخندت در خاطره روزگار می ماند
چقدر این شعرت به دلم نشست.

از این که یه دوست خوبی مثل شما دارم واقعا خوشحالم.
بازم میام.
شمام همینطور

راستی آپت قشنگه.
سروده ی خودته؟
زیباست.
منتظر بعدیاش میمونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد