مرثیه ای برای شاخه ای گل ( ۳ ) چاپ
تاریخ : جمعه 16 فروردینماه سال 1387
جهان را
از پس باوری می بینم
که می پندارد:
او می زید
لحظه لحظه
ایمان مرا
می سراید
واژه واژه
شعر شور مرا
نوازش می کند
استاده بر نماز
با لطف و ناز
تاره تاره
گیسوی مرا
من جهان را
از پس او می بینم
او با من است
او جریان دارد
چون نسیم
که با حرکت دیده می شود
حین سختی
به تمامی ملاقات می شود
چو نسیم
همیشه
همه جا
همه وقت
هست
و به تو می نگرد
با طلب تو
خواندت
لبخند می زند
جریان می یابد.
اگر با اجزاء همراه شوی
به جدال با خاک همت نهی
هرگاه اراده کنی
به یاری برمی خیزد
در کنار تو می ایستد
دست یاری به شانه ات می نهد
خوشا
خوشا
او با من است
او همه جا هست.
تمام خود نمایی میکند
زخم ههمچنان می نوازد
انتها پیش چشم ما نیست
تو را پایانی نیست