این زندگی را نمی خواهم(۲)

امید به فردا پوچ است

 

اگر هر روز زمستان است

 

شاید باران ببارد

 

شاید برف

 

شاید گریستم

 

و شاید در انزوا مردم

 

مردم از دوری روشنایی

 

مردم از درد بی سایه بودن

 

مردم در نبود تو.

 

 

بودن مرثیه تکرار شدن است

 

نفسی از پی نفسی

 

روزی پس از روزی

 

هفته ای همراه هفته ای

 

داس دلتنگی و تیغ غم

 

حاصل لحظات را درو می کنند

 

 

بذرها

 

پنهان در خاک

 

به آفت ها جان می سپرند

 

 

جوانه ها

 

سر بر نیاورده

 

طعمه سیاه مرغان می شوند

 

 

ایمان زارع

 

به فرو افتادن مترسکی

 

در پی باد می رود

 

 

این زندگی را نمی خواهم.

نظرات 9 + ارسال نظر
شوریده سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 23:21 http://www.faghat-khodam.blogsky.com

سلام بر شما

وقتی این شعر را خواندم یاد این شعر سهراب افتادم

تا شقایق هست زندگی باید کرد

بسیار شعر زیبایی بود

منتظر حضور شما در وبلاگ خویش هستم

موفق باشید....شوریده

وحید هستم .. چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:16

نفسی از پی نفسی



روزی پس از روزی



هفته ای همراه هفته ای



داس دلتنگی و تیغ غم



حاصل لحظات را درو می کنند


اما ...

زندگی هر چی که باشه ارزش سخت گرفتن نداره ...
جون داداش

جواد چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:05 http://dolaat.blogsky.com

سلام علی جان

خوبم...مثل همیشه

اکبر ...سلام می رسونه

تو خوبی؟؟؟

زمستون به کامت

خوش باشی

همسایه :) چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:09

سلام علی مهربونم
خوبی گلم؟
خوبی همسایه عزیزم؟



من؟؟؟
لبخند؟؟؟؟
مگه ندیدی؟؟؟؟
مگه نشنیدی؟؟؟؟؟
:))))))))))))))))




بابا من که قهقهه می زنم:)))))))))
من که شادم


آخه آدم همسایه به گلی شما داشته باشه
اون وقت نخنده!!!!!




ببینم این شعرا چیه؟؟؟؟

باز دو روز ازت غافل شدم
از این شعرا گفتی؟؟؟؟



اصلنش واسه چی؟؟؟؟؟


آدم وقتی میخونه این جور می شه
:(


تو دوست داری؟؟؟؟؟

آره :(



خوب نکن دیگه پسر جان



موظب خودت باش
مواظب خنده هات باش
مواظب دلت باش
:)

شیرین چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:11

سلام علی من!
چرا مثل میشه شاد نیست شعرات و از زندگی حمایت نمی کنن
شعرای تو که همیشه سرشار از امید و آرزو و میل به زندگی کردن بود
پس چی شد؟
علی که من می شناختم کجاست
علی؟
لبخندت کو و ایناااااااااااااا

سانا چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 http://soghoteyekfereshte.blogsky.com

سلام علی اقا..

خوبین؟؟؟؟جوابمو اون دفعه گرفتم!!

چرا شیرینی زورکی؟؟؟؟نه!! من با کمال میل شیرینی میدم!!


اما چه جوریش نمی دونم!!!!!از کلبه ی ما (نام وب لاگ)بپرسین که من چه


جوری باید شیرینی بدم....

اگر راهی پیشنهاد کردن چشم.....(چشم چشم دو ابرو نه ها!!!)

با ان که همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من

با ان که هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من

در سر ندارم هوسی...چشمی ندارم به کسی...ازاه ام من

با ان که از بی حاصلگی سر در گریبانم چو گل

شادم که از روشن دلی پاکیزه دامانم چو گل...
.
.
.
اومدم یک commentکوچولو بگذارم ..یک دفعه دیدم باید


جواب بدم چرا کوچولو commentگذاشتم.؟؟؟؟؟!!!!!!!!




حسرت پرواز چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:36

سلام مهربون...
شما که خودت همش درس مهربونی و شاد زیستن و عشق رو میدی چرا حرف از ناامیدی و پژمردگی و سردی میزنی...
زمستون با همه س سردی و بی روحیش فوق العاده زیباست...
زیباست چون سپیده...
زیباست چون غرق پاکیه...
زیباست چون به رنگ خداست...
زیباست چون میشه زیر دونه های برفش آروم و عاشقانه با معشوق قدم زد و رنگی از عشق به در و دیوار شهر پاشید...
زیباست چون زیبایی چون من...در این فصل به دنیا اومده(شوخی میکنم جدی نگیر خودمو زیادی تحویل گرفتم)
به دنیا اومدم تا چهره ی دنیا رو زیباتر کنم...تو هم به خاطر همین به دنیا اومدی و زنده ای...
پس زیبا زندگی کن...
شاد باششششش...

حسرت پرواز جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 14:18

سلام
مرسی از لطفت
دیگه به خودم امیدوار شدم.
ممنون
شاد باشی...

سوگل پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:52

عالیه می خوام با هاتون اشنا بشم اگر مایلید برام میل بزارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد